دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)

(حکایت قاضی و زن جوحی) د

عنوان شانزده

رفتنِ قاضی به خانهٔ زن جوحی؛ و حلقه زدنِ جوحی به خشم بردر و

گریختنِ قاضی در صندوق و الی آخِرِه ...

مکرِ زن پایان ندارد؛ رفت شب

قاضیِ زیرک سوی زن، بهرِ دَب* ۲۷

زن چو (دو)* شمع و نُقلِ مجلس راست کرد،

گفت: « ما مستیم بی این آبْ خَورد»* ۲۹

اندر آن دم جوحی آمد، در بزد

جُست قاضی مَهرَبی* تا در خزَد ۳۰

غیرِ صندوقی ندید او خلوتی

رفت در صندوق از خَوف، آن فَتی* ۳۱

اندر آمد جوحی و گفت: « ای حریف*

ای وَبالم * در ربیع* و در خَریف*! ۳۲

من چه دارم که فِدا اَت نیست آن

که ز من فریاد داری هر زمان؟ ۳۳

بر لبِ خشکم* گشادستی زبان

گاه مُفلِس خوانیَم؛ گه قَلتبان* ۳۴

این دو علّت گر بوَد ای جان مرا

آن یکی از توست و، دیگر از خدا ۳۵

*دب؛مخفّفِ دبّ، لواطـ* چو (دو) در نسخهٔ نیکلسون (دو) آمده است، ولی بنا

بر نظر استاد همایی (چو) رساتر است و در نسخه ای آمده است (۹) ـ * آبْخَورد

نصیب و بهره ـ اینجا منظور شراب است وکنایه از انزال جنسی. *فَتی؛چوانمرد

*مَهرَب؛ گریزگاه ـ*وبال؛ سختی و عذاب ـ*حریف؛ همنشین، همکار، زنِ فاسق

*ربیع و خَریف؛ بهارو پاییزـ*خشک لب؛ کنایه از تنگدستی و یا خاموشی ـ* قَلتبان؛

این واژه دراصل ترکی ست و به سنگ استوانه شکلی می گفتندکه برای فشرده

شدن ِمواد، بر بام های نوساخته می غلتاندند.درفارسی کنایه از مردِ بی غیرت.

در این ابیات مولانا به زبان طعنه می گوید قاضی هوشیار حکایت که فریب حیلهٔ زن جوحی

را خورده بود، به خیالِ شهوت راندن به خانه اش رفت. وقتی شمع و نُقلِ مجلسِ شراب را

فراهم دید، گفت:نیازی به این تشریفات نیست؛ من همینطور هم از آنچه نصیبم شده مست

و آمادهٔ کام گرفتنم.» دراین لحظه جوحی در زد. قاضی دنبال جایی برای پنهان شدن بر آمد

و غیر از صندوق، آن جوانمرد چیزی نیافت.[مولانا به طعنه وی را فتی می خواند تا چشم ِ نا

ناپاکِ چنان قاضیانی را به تمسخر گیرد.] جوحی رو به زن کرده گفت: ای هم صحبت بد کارم

ای هربهار و پاییز مایهٔ عذابم ! مگر چه چیزی در راهت خرج نکردم که مرا فقیر و بی غیرت.

خوانده ای ؟ تازه اگر هم این ها راست باشد، گناه من چیست؟ فقرِ من به خواست خداست

و بی غیرتیِ من به خواست تو.» [ البته این طنّازی جوحی ریشه در حکایات عامیانه دارد و در

منابع ادبی دیگران هم آمده است؛ چنانکه سنایی نیز در حکایتی از زبانِ پنبه زنی سروده ست:

آن شنیدی که بود پنبه زنی

مفلس و قلتبانش خواند زنی

گفتش: « ای زن مرا به نادانی

مفلس و قلتبان چرا خوانی/

چه بوَد جرم من جو من باشم

مفلس از چرخ و قلتبان از زن»

ادامه دارد

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 19:32