شهود مثنوی معنوی

متن مرتبط با «معنوی» در سایت شهود مثنوی معنوی نوشته شده است

دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۶۰)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا(۶۰)حکایت قاضی و زن جوحی (ح)در بخش های پیشین که حکایت قاضی و زن جوحی بود،سخن به اینجا رسید که آن قاضی به خیال خام ِ کام گرفتن از زوجهٔ جوحی به خلوت او در آمد. ناگهان مرد سر رسید و قاضی تنها راه فرار را رفتن به صندوقی دید که گوشهٔ اتاق قرار داشت. جوحی آن صندوق را با کولبری به بازار فرستاد تا بفروشد. قاضی از درون صندوق حمّال را ندا داد تا صندوق را سربسته به نایبش برساند. پس از آن مولانا رو به درگاه خدا، می خواهد تا راهنمایانی برای نشان دادنراه نجات به زندانیانِ صندوقِ جسم و شهواتِ دنیای مادی بفرستد. اینک ادامهٔ حکایت:( از بیت ۴۵۰۸ به بعد)آن که هرگز روزِ نیکو خود ندید او در این اِدبار* کی خواهد طپید؟* (۶۰)یا به طفلی در اسیری اوفتاد یا خود از اوّل ز مادر، بنده زاد (۶۱)ذوق*ِ آزادی ندیده جانِ او هست صندوقِ صوَر، میدانِ او (۶۲)دایماً محبوس عقلش در صُوَر از قفص اندر قفص دارد گذر (۶۳) مَنفَذش* نَه از قفص سویِ عُلا در قفص ها می رود از جا، به جا (۶۴) در نُبی* اِن اِستَطَعتُم فَانفُذُوا این سخن با جنّ و اِنس آمد ز هُو* (۶۵)گفت منفَذ نیست از گردونتان جز به سلطان و به وحیِ آسمان (۶۶)تفسیر اجمالی ابیات*ادبار؛ بدبختی ــ *طپیدن؛ تپیدن؛ از بیم بر خود لرزیدن. ـ*ذوق؛ چشیدن، مزه .مَنفَذ؛ سوراخ و روزن ـ*قفس؛ معرّب قفس،اصل آن یونانی ست. صندوقچه وجعبه. در این ابیات منظور مولانا از قفص همان صندوق ست. ــ* نُبی؛ قرآن ــ* هُو؛ مخفّفِ هُوَ ، در تصوف اشاره به ذات حق دارد .(تفسر اجمالی ابیات )کسی که هرگز با عوالمِ الهی در رابطه نبوده است، از این بدبختی اظهار ملالت نکرده وبر خود نمی لرزد. وی مانند کسانی که از خردسالی به بردگی گرفته شده اند؛ و یا اصلا ازمادر،بندهٔ خا, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ نمکسار معانی (بخش جهارم)

  • دیدار معنوی مثنوینمکسار معانی(نگاه مولانا به تناسخ)(بخش چهارم)بخش های پیشین سخن بر سر آن بود که مولانا اعتقادی به تناسخِ مصطلح ندارد؛ اما ابیاتیدرآثارش آمده است و یا منسوب به اوست که بنا بر تاویلاتی می تواند اندیشهٔ تناسخ را نشان دهد.از آن جمله غزل شماره ۶۳۹ دیوان شمس؛ که با مشابهاتی در غزل شماره ۶۵۰ نیز آمده است؛که با تصحیحِ استاد همایی و توضیحی از استاد شفیعی کدکنی می آید: (۷)آن سرخ قبایی که چو مه پار بر آمدامسال در این خرقهٔ زنگار بر آمد (۱)آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آن ست که امسال عرب وار بر آمد (۲)آن یار همان ست اگر جامه دگر شد آن جامه بَدَر* کرد و دگر بار بر آمد (۳)آن باده همان ست اگر شیشه بَدَل شد بنگر که چه خوش بر سرِ خمّار بر آمد (۴)یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیستکآدم ز تکِ صلصلِ فخّار* بر آمد (۵)رومی پنهان (بنهان)* گشت چو دورانِ حبَش دیدامروز در این لشکرِ جرّار بر آمد (۶)گر شمس فرو شد به غروب او نه فنا شد از برجِ دگر آن مهِ اسرار بر آمد (۷)گفتار رها کن بنگر آینهٔ عین*کآن شبهه و اِشکال ز گفتار بر آمد (۸)شمس الحق تبریز رسیده ست؛ مگوییدکز چرخِ صفا آن مَهِ اسرار بر آمد* (۹)*جامه بَدَر کردن؛ جامه عوض کردن.( تصحیح کدکنی) در بعضی نسخه ها جامه بدل کردنآورده اند.در آن صورت آوردن دوبارهء «بدل» در بیت بعدی با بلاغت شعری ناسازگار ست.*صلصلِ فخّار؛ که اشاره دارد به آیهٔ ۱۵ سورهٔ الرّحمان: «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ»( انسان را از گل خشکیده ای همچون سفال آفرید ). * پنهان را بهتر است «بِنَهان» خواند تا وزنشعر گوشنواز تر باشد. مولانا در ابیات دیگری هم بنهان را آورده است؛ مثلا در غزل ۱۶۳۷:بِنَهان از همه خلقان چه خوش آیین باغی ست ...*همین بیت پنجم در برگز, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ نمکسار ِ معانی ( بخش آخر)

  • دیدار معنوی مثنوینمکسارِ معانیتجدّد امثال(بخش آخر)تفسیر سوم به موضوعِ عرفانی ـ فلسفیِ « تجدّدِ امثال» باز می گردد.امثال، جمع مِثل بهمعنی همانند و یکسان و نظیر یکدیگرست. شارحان و مفسران مثنوی با توجه به مفهوم ومدلول آیات ۱۵ سوره ق و ۶۱ سوره واقعه عبارت «نجدّد امثال» یا «تبدّل امثال» را برایشرح و بیان مقصود مولانا برگزیده اند:أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ ۚ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ(آیا از آفرینش نخستین عاجز شده بودیم؟ نه؛ بلکه آنان (مخالفان) از خلق تازه در شکّند.)عَلَىٰ أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنْشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ{ما مرگ را بر شما مقدّر ساختیم و ناتوان از آن نیستیم که} ( امثال شما را به جاى شما قرار دهيم و شما را [به صورت‌] آنچه نمى‌دانيد پديدار گردانيم.) «ترجمه فولاد وند»منظور از «تبدّل امثال» آن ست که خداوند نیروی حیات را لحظه به لحظه درموجود زندهروان می سازد.از آنجا که میان این لحظاتِ زندگی، اتصال و پیوستگی ست،تصوّرِ انسان آنرا بدون قطع و شکست ادراک می کند. چنانکه در دفتر نخست آمده ست:هر نفَس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نو شدن، اندر بقا عمر، همچون جوی؛ نَونَو می رسدمُستَمِرّی می نماید در جسد پس تو را هر لحظه مرگ و رَجعتی ست مصطفی فرمود دنیا ساعتی ست ...این ابیات ناظرست بر عقیدهٔ اشاعره که جهان را متشکل از اصلی واحد می دیدند؛ و این که اعراض و صفات، هر لحظه در تغییر و دگرگونی بسر می برند. اما منظورمولانا فراتر ازاعتقاد اشاعره و شامل تغییر و تبدیل دائم در تمامی اجزای هستی، اعم از جواهر و اعراضست. بنا بر این:« تجدّدِ امثال در اصطلاح ِعرفا به این معنی ست که فیضِ هستی، دم به دمبر موجودات و ماهیاتِ امکانیه تجدید می شود/// خواه از جواهر, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ـــ‌ نمکسار ِ معانی (بخش سوم)

  • دیدار معنوی مثنوی نمکسارِ معانی (نگاه مولانا به تناسخ)(بخش سوم)پس از آن مولانا به سبکِ اشاعره پلی از حکمت نظری به کلام قرآنی می زند:پس لَهُ الخَلق و لَهُ الاَمرش*، بدان خلق، صورت. امر،جان. راکب بر آن ۷۸ راکب و مرکوب در فرمانِ شاهجسم بر درگاه و جان در بارگاه ۷۹چون که خواهد کآب آید در سبوشاه گوید جَیشِ جان را : « اِرکَبوا»* ! ۸۰باز، جان ها را چو خوانَد در عُلوُبانگ آید از نقیبان، که:« اِنزِلوا»* ! ۸۱بعد از این باریک خواهد شد سَخُنکم کن آتش، هیزمش افزون مکن ! ۸۲تا نجوشد دیگ های خُرد زوددیگِ ادراکات، خُردست و فرود ۸۳*امر؛ فرمان، فرمان الهی، جهان غیب *ارکَبوا، سوار شوید! *اِنزِلوا؛ فرود آیید!بیت ۷۸ به بخشی از آیهٔ ۵۴ در سورهٔ اعراف اشاره دارد:« آگاه باشید که عالم خلق و عالمغیبی از آن اوست.» پس معنای عبارت «جهان خلق و جهان غیب از آنِ اوست» را دریاب!دنیای مخلوقات، حکمِ صورتِ ظاهر را دارد، حال آنکه جهان غیب، روحِ چهانِ ظاهر و باطنو معناست، که همچون سوارکاری بر گردهٔ عالمِ خلق نشسته و بفرمان خدا می راندش.ابیات ۷۹ تا ۸۱ : جهان ظاهر و روحِ آن همانندِ حیوانِ سواری و سوارکار ، زیر فرمانِ پادشاهِ وجودند.جسم ِ بی روح، بر آستانهٔ درگاه الهی و روحِ بی جسم در خدمت پادشاه گوش بفرمان ایستاده اند.هر گاه که پادشاهِ عالمِ وجود اراده کند تا آبِ ارواح در سبوی تن ها ریخته شود، بهلشکر جان ها امر می کند سوار شوید! و باز وقتی جان ها را به جانبِ جهانِ بالا فرابخواند، آننقیبان ــ منظور فرشتهٔ مرگ عزرائیل ــ‌ بانگ می زنند که : «از اسب ِ ابدان فرود آیید !»ابیات ۸۲ و ۸۳ :‌ اگر سخن را ادامه دهم، به اصطلاح کار به جاهای باریک می کشد و دیگ خِرَدهای خُرد و کم ظرفیت جوش می آورند و سر می روند. پس نباید بیش از این در, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ‌ نمکسارِ معانی (بخش دوم)

  • دیدار معنوی مثنوینمکسارِ* معانی(نگاه مولوی به تناسخ)(بخش دوم)در مثنوی، مولانا موضوع «‌رجعت»‌ را بطور غیر مستقیم و در جریان نقل حکایات آوردهاست. مثلا در دفتر ششم ضمن بازگویی داستان آن فقیرِ روزی طلب که از خداوند بدونزحمتِ کار و کسب روزی می طلبید، از طبیعتِ جهانِ مادی سخن می گوید که بر اساسِکشمکشِ پدیده های متضاد برقرارست.تنها مرگ ست که موجودات را از پویایی انداخته،در خود محو می کند. مولانا غالبا برای قابل لمس ساختن مفاهیم مجردی که خود به کشف و شهود دریافته است، از تمثیل استفاده می کند.در اینجا نیز مثالی از نمکزار می آورد:خاک را بین؛ خلقِ رنگارنگ را می کند یکرنگ* اندر گورها این نمکسارِ جسومِ ظاهر ست خود نمکسارِ معانی دیگر ست آن نمکسارِ معانی، معنوی ستاز ازل، آن تا ابد اندر نوی ست... ۶/۱۸۵۹نمکسار به معنای معدن نمک یا شوره زار است. مولانا از دونوع متفاوت نمکزار یکی مادی واین جهانی دیگر معنوی و غیبی سخن می گوید. خاکِ گورگویی شوره زاری ست که آدمیان رااز هر نژاد و جنسیت و صفاتی که باشند به یک رنگ در آورده و در خویش محو می سازد.اما نمکزار معانی چنین صفتی ندارد و تا ابد در حال نو شدن و تازگی و زایش است. در مرگِبدن، همگی یکسان می شوند.صوَرِ ظاهر بر اثر مرگ، به خاک مبدّل می گردند: ولی جان هادر نمکزار معانی باقی مانده و بنا به خواست خداوند زندگی را ادامه می دهند.اما از چه راه؟پیش تر در دفتر نخست از رابطه میان صورت و معنی سخن به میان آمده بود:صورت از بی صورتی آمد برونباز شد؛ که انّا اِلَیهِ راجِعون ۱/۱۱۴۱{ واژهٔ «صورت» در آثار مولانا هم به ماهیتِ اجسام اشاره دارد و هم به فرم و شکل آنها.درمواردی هم صورت در برابر معنی به مفهوم ظاهر ِچیزی در برابر باطن و ذاتِ آن ست.} جهانِ صورتها، ظاهری و نا, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۹)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۹)(حکایت قاضی و زن جوحی) زدر ابیات آینده مولانا بی اعتباری عشق مجازی را گوشزد می کند.غالبا در متون کهن پارسی،مؤلف با آوردنِ صیغهٔ ماضی افعال، تاکید بر روا بودنشان در همهٔ زمانها دارد. بیت ۴۴۹۶:عاشقی کو در غمِ معشوق رفتگرچه بیرون ست، در صندوق رفت ۴۸عمر در صندوق برد از اندُهانجز که صندوقی نبیند از جهان ۴۹آن سری که نیست فوقِ آسماناز هوس، او را در آن صندوق دان ۵۰چون ز صندوقِ‌ بدن بیرون روداو ز گوری سوی گوری می شود ۵۱این سخن پایان ندارد؛ قاضی اشگفت: « ای حمّال و ای صندوق کش! ۵۲از من آگه کن درونِ محکمهنایبم را زودتر، با این همه ۵۳تا خَرَد این را به زَر زاین بی خِردهمچنین بسته به خانهٔ ما بَرد» ۵۴(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات ۴۸ تا ۵۱: ذهن مولانا از موضوعِ در صندوق رفتنِ قاضی متوجه صندوقِ درون یا زندانضمیرِ آدمی می شود.عاشقی که به درد عشق معشوقی گرفتار گردد، اگر چه محبوسِ هیچصندوقی نیست، اما در واقع امر، زندانیِ غم واندوه خویش است و دنیا را در حدِّ همان قفستنگ می بیند.صاحبِ سَری که از شدت شهوات بر فراز آسمانها نرفته است، همواره زندانیِ محصور درون صندوق است.وقتی هم که عمرش به پایان برسد، از صندوقِ تن به صندوقِ گورمنتقل می گردد.{ کسی که به معنویات اهمیت ندهد چه در زمان جوانی و عشق ورزیدن و چه در اوقات دیگر زندگانی،که درگیر دلمشغولی های فانی ست؛ تا پایان عمر زندانی قفس های اوهام خویش باقی خواهد ماند. باز محبوس درقفس، از میانِ میله ها دنیای بیرون را دیده میلبه رهایی از زندان دارد. اما محبوسِ صندوق، خبر از وجود عوالمی برتر از آن را ندارد.}و اما به نظر می رسد مولانا در سرودن بیت ۵۰ ـ در نسخهٔ نیکلسون شماره ۴۴۹۸ ـ :آن سری که نیست فوقِ آسمان از هوس، , ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ نمکساز ِ معانی (بخش نخست)

  • دیدار معنوی مثنوینمکسارِ معانی (بخش نخست)نکته ها چون تیغِ پولاد ست تیزگر نداری تو سپر، واپس گریز زین سبب من تیغ کردم در غِلافتا که کژخوانی نخواند بر خِلافپیش از این اشاره شد، نیکلسون می نویسد مولوی به موضوعات {فلسفی}* که انتخابمی کند از دیدگاهِ اخلاقی نزدیک می شود. منظور آن ست که مولانا رعایت شئون اخلاقیاسلام را کرده، به اصطلاح دست به عصا پیش می رود. مثلا دعاویِ مناقشه برانگیزانه راچون عارفانِ بی پروا بر زبان نمی راند. موضوعِ تناسخ نیز یکی از همین گونه مواردست،زیرا اعتقاد به آن، رستاخیز را ــ از سه اصلِ توحید، نبوّت و معاد ــ زیر سؤال می برد.«تناسخ در لغت یعنی پیاپی گذشتنِ زمان ها و قرون، چنانکه گویی هر یک از آن ها حکمِما قبل را نسخ می کند. یعنی باطل می سازد. در عُرف به معنیِ زائل شدنِ روح ازقالبیو در آمدنِ آن به قالبی دیگرست.» (۱)« تناسخ آنست که بازگشت با تغییر و تبدیلِ صورت وحلیه و شمایل باشد؛ بنا براین اگر درمراجعت، باز بصورتِ انسان برگردد، آن را نسخ گویند و اگر بصورت حیوان باشد،«مسخ»خوانند و تناسخِ جمادی را «رسخ» و نباتی را «فسخ»‌ اصطلاح کرده اند. (۲)تناسخ و انواع آن سابقه در هندوییسم و بودیسم و آموزش های فلسفیِ فیثاغورس دارد؛ولی در بعضی شاخه های ادیان ابراهیمی از جمله در اسلام همراه با تاویلاتی اثر خود راگذاشته است. مثلا نَسَفیّه ــ پیروان عزیزالدّبن نَسَفی عارف قرن هفتم هجری، نویسندهٔکتاب انسان کامل ــ معتقدند که ارواحِ عارفانِ کامل و مکمّل، امکان دارد پس از مرگِ تندوباره در قالبِ عارفی دیگر بازگشته به راهنماییِ‌ سالکان ادامه دهند. (۳) به نظر می رسدمولانا تمایل به چنین اندیشه ای داشته اما نه به گونه ای که منظور نسفی بوده است یعنیحلولِ‌ روحِ عارفِ درگذشته در جسمِ عارفی د, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۸)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۸) (حکایت قاضی و زن جوحی) وداستان به آنجا رسید که قاضی از ترس رسوایی خود را در صندوقی تنهان کرد.چوحی خود را به بی خبری از حضور او زده، با صدای بلند به زنش می گوید: «من چه دارم غیرِ آن صندوق، کآنهست مایهٔ تهمت و پایهٔ گُمان ۳۶خلق پندارند زر دارم درون داد* واگیرند از من زاین ظُنون* ۳۷صورتِ صندوق بس زیباست، لیکاز عُروض* و سیم و زر خالی ست نیک ۳۸چون تنِ زرّاقِ* خوب و باوقاراندرآن سَلّه* نیابی غیر مار ۳۹من برم صندوق را فردا به کو*پس بسوزم در میانِ چار سو* ۴۰تا ببیند مؤمن و گبر و جهودکه در این صندوق جز لعنت نبود» ۴۱گفت زن: « هَی*؛ در گذر ای مرد از این!»خورد سوگند آن که :«نکْنم جز چنین» ۴۲از پگه حمّال آورد او چو باد زود آن صندوق برپشتش نهاد ۴۳اندر آن صندوق، قاضی از نَکال*بانگ می زد ک:«ای حَمال و ای حَمال!»۴۴کرد آن حمّال راست و چپ نظرکز چه سو در می رسد بانگ و خبر؟ ۴۵« هاتف* است این داعی*ِمن؟ ای عجبیا پری*ام می کند پتهان طلب؟» ۴۶چون پیاپی گشت آن آواز و، بیشگفت هاتف نیست باز آمد به خویش ۴۶عاقبت دانست کآن بانگ و فغانبُد ز صندوق و، کسی در وی نهان ۴۷*داد؛ دادو دهش،احسان ـ *ظُنون؛ ج ظَنّ، خیالِ باطل ـ *عُروض؛ج عَرض،جنسقیمتی ـ *زَرّاق؛ بسیارمکّار ـ *سَلّه؛ سَبَد.{منظور سبدِ تن آدمی ست} * کو؛ کوی*چارسو؛ بازارجهاردهنه ـ*هَی؛ و یا هِی، صوت ست برای برحذر داشتن از کاری*نَکال؛ جزای سخت ـ*هاتَف؛آواز دهندهٔ پنهانی ـ*داعی؛نداکننده ـ*پری؛جن.سپس مولانا وقفه ای در نقل ایجاد کرده، شنونده را متوجه منظور اصلیِ حکایت می کند. درواقع امر تمام داستانِ دژ هوش ربا بر گرد همین محورست که عشق مجازی در هر صورتیچه در قالبِ پرستشِ زیبایی های مادی و چه در صورت شهوانی محض که, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)(حکایت قاضی و زن جوحی) دعنوان شانزدهرفتنِ قاضی به خانهٔ زن جوحی؛ و حلقه زدنِ جوحی به خشم بردر و گریختنِ قاضی در صندوق و الی آخِرِه ...مکرِ زن پایان ندارد؛ رفت شبقاضیِ زیرک سوی زن، بهرِ دَب* ۲۷زن چو (دو)* شمع و نُقلِ مجلس راست کرد،گفت: « ما مستیم بی این آبْ خَورد»* ۲۹اندر آن دم جوحی آمد، در بزدجُست قاضی مَهرَبی* تا در خزَد ۳۰غیرِ صندوقی ندید او خلوتیرفت در صندوق از خَوف، آن فَتی* ۳۱اندر آمد جوحی و گفت: « ای حریف*ای وَبالم * در ربیع* و در خَریف*! ۳۲من چه دارم که فِدا اَت نیست آنکه ز من فریاد داری هر زمان؟ ۳۳بر لبِ خشکم* گشادستی زبانگاه مُفلِس خوانیَم؛ گه قَلتبان* ۳۴این دو علّت گر بوَد ای جان مرا آن یکی از توست و، دیگر از خدا ۳۵*دب؛مخفّفِ دبّ، لواطـ* چو (دو) در نسخهٔ نیکلسون (دو) آمده است، ولی بنابر نظر استاد همایی (چو) رساتر است و در نسخه ای آمده است (۹) ـ * آبْخَوردنصیب و بهره ـ اینجا منظور شراب است وکنایه از انزال جنسی. *فَتی؛چوانمرد*مَهرَب؛ گریزگاه ـ*وبال؛ سختی و عذاب ـ*حریف؛ همنشین، همکار، زنِ فاسق*ربیع و خَریف؛ بهارو پاییزـ*خشک لب؛ کنایه از تنگدستی و یا خاموشی ـ* قَلتبان؛ این واژه دراصل ترکی ست و به سنگ استوانه شکلی می گفتندکه برای فشردهشدن ِمواد، بر بام های نوساخته می غلتاندند.درفارسی کنایه از مردِ بی غیرت.در این ابیات مولانا به زبان طعنه می گوید قاضی هوشیار حکایت که فریب حیلهٔ زن جوحیرا خورده بود، به خیالِ شهوت راندن به خانه اش رفت. وقتی شمع و نُقلِ مجلسِ شراب رافراهم دید، گفت:نیازی به این تشریفات نیست؛ من همینطور هم از آنچه نصیبم شده مستو آمادهٔ کام گرفتنم.» دراین لحظه جوحی در زد. قاضی دنبال جایی برای پنهان شدن بر آمدو غیر , ...ادامه مطلب

  • دبدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژهوش ربا(۵۶)

  • دیدار معنوی مثنوی دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۶){حکایت قاضی و زن جوحی} (ج)گفت قاضی: « ای صنم، معمول چیست ؟»گفت:« خانهٔ این کنیزک بس تهی ست (۱۷)خصم* در دِه رفت و، حارس* نیز نیستبهرِخلوت، سخت نیکو مسکنی ست (۱۸)امشب ار امکان بوَد، آنجا بیاکارِ شب، بی سُمعه* است و بی ریا* (۱۹)جمله جاسوسان* ز خَمرِ خواب، مستزنگیِ شب، جمله را گردن زده ست» (۲۰)*خصم؛ دشمن، طرفین دعوی، صاحب، شوهر از آن جهت که مالکِ زن ست.*حارس؛نگهبان ـ*سُمعَه؛ شنوانیدن عمل خیرخود به مردم، چنان که ریا، نمودنِ افعالِ حَسَنه تامرا نیک پندارند.(۶) ـ*جاسوسان؛اشاره به مردم و همسایگان.قاضی خود را به ناشیگری زده می گوید ای بت زیبا حالا که محکمه و خانهٔ من پر رفت وآمد است بگو چه کنیم تا ملاقاتی میان ما رخ دهد؟ زن می گوید خانهٔ این کنیزک مهیاست.ــ وی برای تحریک بیشترِ قاضی، خود را کنیزک می نامد با کاف تصغیر و تحقیر؛ یعنی منچون کنیزی کم سال در اختیارت هستم و تو ارباب مطلقی که اجازه هرعملی را داری. ــشوهر بیرون منزل است ونگهبانی هم وجود ندارد و تو می توانی بدون نقش بازی کردن و فریب دیگران که مثلا ادای رسیدن به کارهای دیوانی را در آوری، خواستهٔ دل برآوری .همسایگان را هم که غلام سیاهرنگِ شب شرابِ خواب نوشانده و انگار کشته است.درابیات آینده از مهارت زنان در فریب مردان سخن به میان می آید. البته نظر مولانا درمورد زنان آن دوران چنین منفی نیست بلکه حکایت ایجاب می کند که زن بعنوان نمایندهٔنفس انسانی، مکّار نشان داده شود؛ همچنان که مرد بطور کلی سمبل عقل تجربی و درمراحل بالاتر نشان دهندهٔ خرد و بصیرت ست. جنین برداشتی البته تنها منحصر به اسلامنبود؛بلکه تمام جوامع مردسالار عهد باستان و قرون وسطی چنین می اندیشیدند.خواند بر قاضی فسون های عجبآن, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۵)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۵){ قاضی و زن چوجی } (ب)شد زنِ او نزدِ قاضی در گلهکه:« مرا افغان ز شویِ دَه دِله*» ۶قصّه کوته کن که قاضی شد شکاراز مَقال* و از جمالِ آن نگار ۷گفت:« اندر محکمه ست این غلغلهمن نتانم* فهم کردن این گِله ۸گر به خلوت آیی ای سروِ سَهی!از ستمکاریِّ شُو شرحم دهی» ۹گفت: «خانهٔ تو ز هر نیک و بدیباشد از بهرِ گله آمد شدی» ۱۰* ده دِله؛آن که ده دل دارد؛هوسباز ــ * مقال؛ گفتار ــ *نتانم؛ مخفّفِ نتوانم.حیلهٔ زن جوحی کارگر افتاد و قاضی وی را به ملاقاتی در خلوت دعوت کرد؛ تا مثلا با تمرکزحواس بتواند موضوع شکایت را بررسی کند. زن گفت در خانهٔ تو آدمیانِ بد ذات و یا خوب،از هر نوعی برای طرح شکایت آمد و رفت می کنند و خیلی شلوغ ست.ذهن مولانا از معنای ازدحام در محکمه و منزلِ قاضی؛ متوجه هجومِ افکار پریشان در خانهٔ سرِ آدمی شده چندینبیت بعنوان جملهٔ معترضه در میانهٔ حکایت می آورد. درابیات آینده کلماتی چون سر و صدر و خانه، با معانی دوگانه هم به ضمیر آدمی و سرو سینهٔ او دلالت دارد و هم به خانه و محکمه و منصبِ قاضیِ حکایت :خانهٔ سر جمله پر سودا* بوَدصدر* پر وسواس و پر غوغا بوَد ۱۱باقیِ اعضا ز فکر آسوده اندو آن صدور از صادران* فرسوده اند ۱۲در خزان و بادِ خوفِ حق گریزآن شقایق* های پارین را بریز ۱۳این شقایق؛ منعِ نو اشکوفه هاستکه درختِ دل برای آن نَما*ست ۱۴خویش را در خواب کن زاین اِفتکار*سر ز زیرِ خواب در یَقظَت* بر آر ۱۵همچو آن اصحابِ کهف ای خواجه زود رَو؛ به اَیقاضاً که تَحسَبهُم رُقود ۱۶(تفسیر اجمالی ابیات)* سَودا؛ سیاه. در ترکی به معنی داد و ستد؛ و در فارسی به معنی دیوانگی و نیزنام یکی از اخلاط چهارگانهٔ بدن ،خیالات بیهوده.*صدر؛ فرازِمجلس، مِهترورئیسوزیر،مسندِ , ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــــ عُرس مولانا

  • دیدار معنوی مثنوی عُرس مولانا ز خاک من اگر گندم بر آیداز آن گر نان پزی مستی فزایدخمیر و نانبا دیوانه گرددتنورش بیت مستانه سرایداگر بر گور من آیی زیارتتو را خرپشته ام رقصان نمایدمیا بی دف به گور من برادر !که در بزم خدا غمگین نشایدبرای عارفان حق که جهان مادی را تنها یکی از مراحل سیر و تکامل روحانی انسان می دانند ،دنیای غیر مادی پس از مرگ نشئۀ دیگری از وجود است . بنا براین مرگ جسمانی پایان مطلقهمه چیز نیست و نباید آگاهی از این واقعیت در وی عذاب و درد بیافریند . از همین رو در مرگعارفان بازماندگان به سوگواری نمی پردازند ،و به یاد وی مجالس یادبود برگزار می کنند . اگرسوگی هم باشد در غم ِ از دست دادن او برای زندگانست . در همان زمان مولانا هم در قونیهچنین رسم بوده که بمناسبت در گذشت عارفان ِ نامدار ، به مدت سه یا پنج شب بر مزار ویمجالس یاد بود برقرار می شد که آن را اصطلاحا "عُرس" آن شخص می خواندند عُرس واژهعربی ست؛ به معنای غروسی .مجازا مجلس طعام فاتحهٔ بزرگان ست.(دهخدا) ظاهرا اینرسم از عارفان هندوستانی به قونیه منتقل شده بود .ذره ذره دف زدی و کف زدی در عرس اوگر روا بودی شدن پیدا روان ِ عاشقانامروزه هر ساله به مناسبت وفات مولانا ــ به سال 672 هجری قمری ــ به مدت یک هفته از دهم تاهفدهم دسامبر برابر با نوزدهم تا بیست و ششم آذرماه ، مراسم سخنرانی در بارۀ عشق و اندیشۀمولانا و سماع برکنار مزارش برگزار می گردد .سماع یکی از ارکان طریقتی مولویه بشمار می رود.مولانا سماع را بر تارک عشق نشانده است . وی این طریقۀ نیایش را از شمس تبریزی فراگرفت .ای آسمان این چرخ را زآن ماهرو آموختمخورشید او را ذره ام این رقص از او آموختمالبته چنین سماعی در ترکیه ظاهرا حالت نمایش و نمادین دارد . به موجب فرمان حکومت, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۴)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۴)عنوان پانزده:{ قاضی و زنِ جوحی*}مفتون شدنِ قاضی بر زنِ جوحی، و در صندوق ماندن، و نایبِ قاضی صندوق راخریدن؛ باز سال دوم آمدنِ زنِ جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتنِ قاضی که مراآزاد کن و کسِ دیگر بجوی اِلی آخِرِالقِصِّهمولانا برای نشان دادن حیله های نفس که آدمی را کور کورانه بدنبال ارضاء غرائز جسمانیکشانده از رشد معنوی شخصیت باز می دارد، حکایتی از جوحی و همسرش نقل می کند.جوحی که در ادبیات عرب به «جُحی» مشهور است، یکی از رندان شوخ طبعِ روزگار بودهکه مسخرگی را پیشه کرده بود تا به قول عبید زاکانی داد خود را از کِهتر و مِهتر بستاند. بنابه گزارش فرهنگ لغت دهخدا: «وی از قبیلهٔ‌ فزاره بود و در اوائل قرن دوم هجری در کوفه می زیست ... نامِ یکی از اکابر ست که خود را دانسته به دیوانگی افکنده بود.... در مضجکهگویی مانند ملانصرالدّین بود.گویند شبی نزدیکِ کنیز پدر خود رفت و اظهار محبت کرد؛ناگاهکنیز بیدار شد وگفت تو کیستی؟ گفت مترس که من پدرم هستم! و برای کتمان این جنایتاز آن ببعد خود را به بلاهت زد تا آنکه ضرب المثل شد؛ چنانکه گویند:« احمق مِن جحی » .مولانا در مثنوی شخصیّتی رند و تیز زبان از وی نشان می دهد که شوخی هایش هیچ جنبهٔ نمایش و سرگرمی ندارند. وی از همان کودکی هم طنّاز و شوخ طبع بود. مثلا وقتی گریه وزاری کودکی را می بیند که بر لب تابوت پدر می نالید که:« تو را به خانه ای تاریک و سرد وبی آب و نان و گرما می برند »‌؛ به پدرِ خود می گوید:گفت جوحی با پدر: « ای ارجمند!واللَّه این را خانهٔ ما می برند »گفت جوحی را پدر: « ابله مشو! »گفت : « ای بابا ! نشانی ها شنو !!این نشانی ها که گفت او (آن کودک) یک به یکخانهٔ ما راست بی تردید و شکنَی حصیر و، نَه چ, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ رنگ ِ بی رنگی (بخش نخست)

  • دیدار معنوی مثنویرنگِ بی رنگی (بخش نخست)وه؛ چه بی رنگ و بی نشان که منمکی ببینم مرا چنان که منم کی شود این روانِ من ساکناینجنین ساکنِ روان که منم ...تصور کنیم میان دشتی راه می پیماییم که سلسله جبالی در دوردستان طرحی از خود رانمایش می دهد. همچنان که بسوی آن پیش می رویم؛ کوه ها عظیم تر شده سر درابرهافرو برده اند. وقتی به دامنهٔ کوهساران می رسیم دیگراثری از آن طرح اولیه که در آغازراه داشتیم وجود ندارد. پیش رو هر چه می بینیم دیواره های بلند افراشته ست که سر بهآسمان می سایند. این تمثیلی ست از مثنوی معنوی و دیوان کبیر با معانی و رموز پیچیدهکه سر در ابر های قرون و اعصار فرو کرده اند. از اینجا به بعد پای تامل و خیال و مراقبهپیش می آید. ما بین سطور اشعار را باید با چشم دل مشاهده کرد. آن هم در پرتو نوری که ازارادتِ خاطر نسبت به صفای عشقی افلاطونی میان مولانا و شمس برمی خیزد. وی تنها پس از حدود دوسال ونیم آشنایی و همصحبنی با شمس تبریزی ندای عشقی الهی رادرشش دفتر با ۲۵۶۰۰ بیت و بیش از ۵۰۰۰ غزل و رباعی سر داد و به جاودانگی پیوست.هر یک از قلل این رشته کوه ها نمایندهٔ موضوعی از مسایل اندیشه بشری ست. همچونجبر و اختیار؛ ماهیت هستی و چیستی مرگ؛ انواع عشق ؛ موضوع نفس انسانی و غیره.اینک نگاهی اجمالی به یکی از قله ها می افکنیم .« بی رنگی» به معنی بی تعینی یا رهاییاز هرگونه تعصب و پیشداوری در رویارویی با مذاهب و اعتقادات فلسفی و غیر آن؛ برایرسیدن به آرامش درون و روشن بینی. آن هم در این دنیای پر از تضاد و جنگ و کشاکش؛که میان مذاهب متفاوت بر قرار است. نگاهی اجمال می کنیم به تقابل و تضاد بین فرعون و موسای پیامبر که هر دو در بندِ اراده و مشیّت الهی اند. فرعون در توهّمِ خدایی و انکار وموسی در خداشناسی و, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ـــــ رنگ بی رنگی (بخش پایانی)

  • دیدار معنوی مثنویرنگ بی رنگی(بخش دوم)از نظرگاه مولانا در دنیای اضداد، کفر فرعون بر اثر وجود موسی (ع) بوده ست:تو مگو که من گریزانم ز «نیست»بل که او از تو گریزان ست، بیست !!*ظاهرا می خوانَدَت او سوی خود وز درون می رانَدَت با چوبِ رَد * نعل های باژگون* است ای سلیمسرکشیِ فرعون می دان از کلیم ...* بیست؛ مخفّف بایست ! تامل و درنگ کن ـ*چوبِ رد؛ چوبی که فرّاشان با آنتوده مردم را از پیش روی حاکمان دور می کردند.*نعل باژگون زدن؛ اشاره ایدارد به کار راهزنان و عیاران برای گمراه کردنِ تعقیب کنندگان.چنانکه پیش از این آمد، موسای پیامبر باطنا مایل نبود که فرعون ایمان بیاورد.و در قرآنهم آیات ۸۸ و ۸۹ سورهٔ یونس درخواست وی از بارگاه الهی چنین بوده که دل فرعون راآنچنان سخت گرداند تا ایمان نیاورده و با کفر از دنیا برود و خداوند هم دعای وی را اجابتمی کند. اصولا بحثی را که مولانا در بارهٔ موسی (ع) و فرعون مطرح کرده است، سابقه ای طولانی درادبیات عارفانه دارد. مثلا ابن عربی در «فصوص الحکم» تاکید می کند که فرعونبا ایمان از دنیا رفت (۲) عطار هم در «مصیبت نامه» ابیاتی در آمرزیدن احتمالی فرعون بهزبان آورده است.خدا تاسف می خورد از اینکه وی قول شهادت را تا به آخر نتوانست بگوید:چون همی شد غرقه فرعون آن زمان از لژن پر کرد جبریلش دهاننیمه ای قولِ شهادت گفته بود در دگر نیمه، ز عالم رفته بوداز کرم، حق گفت:« ای روح الامین!گر تمام این قول گفتی آن لعینچارصد سالش گناه و کافری کردمی محو از کمالِ قادری »...که اشاره دارد به آیات نود تا نودوسه سورهٔ یونس که وقتی فرعون در هنگام غرقه شدن گفت: «ایمان آوردم که هیچ معبودی جز کسی که بنی اسراییل بدو ایمان آورده اند، وجود ندارد و من نیز ازفرمانبردارام» گفته شد:«اکنون؟ خود پیش ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها