دیدار معنوی مثنوی ــ هذیان

ساخت وبلاگ
 

هذیان

 

درون تب تو را جویم نمی دانم چه می گویم

تو را از ماه می بویم نمی دانم چه می گویم

شب آمد باز و من خندان به هر سو می دوم گریان

حدیث خون به دل گویم نمی دانم چه می گویم

به گاه ِ گریه می خندم در اوج خنده می گریم

از ان سوی جنون پویم نمی دانم چه می گویم

دلم در خویش می لرزد چو نامت بر زبان لغزد

چه رسوا هر کجا مویم نمی دانم چه می گویم

شراری بر زبان دارم زبانه می کشد از دل

چنان آتش شده خویم نمی دانم چه می گویم

دل از این آتش پنهان چنان خون ریخت بر دامان

که تفسیده ست از آن رویم نمی دانم چه می گویم

چنانت دوست می دارم که گر عالم به هم ریزد

قرار از دل نمی شویم نمی دانم چه می گویم

کنم پرواز بر یال ِ نگاه ماه تا چشمت

نگاهی گر کنی سویم نمی دانم چه می گویم

صدایم کن چو در نامم نهان گشتم چه خوش باشد

چو بوسه بر لبت رویم نمی دانم چه می گویم

دل بینش به بوی مهربانی هات خو کرده

گلی دیگر نمی بویم نمی دانم چه می گویم

 

                                      محمد بینش (م ــ زیبا روز)

                                   

 

نوشته شده توسط محمد بینش (م ــ زیبا روز) در 23:49 |  لینک ثابت   • 
شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 158 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 13:29