دیدار مثنوی معنوی ــ سخن تازۀ عشق (2)

ساخت وبلاگ
دیدار مثنوی معنوی

سخن تازۀ عشق (2)

 حال پس از این مقدمات به تفسیر و تاویل غزل پرداخته می شود :

یک : هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

        وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود

دو :  خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد

        یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود

سه:هر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زر

       خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود

چهار: آب چه دانست که او گوهر گوینده شود

         خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود

پنج: روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت

        بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود

شش : ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا

            کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود

هفت : راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود

            آنچ جگرسوزه بود باز جگرسازه شود   

در تمام این ابیات،ــ به غیر از بیت آخر ــ روی سخن شاعر جانب حضرت حق است نه کسی

دیگر؛ زیرا حاجاتی می طلبد که از دست آدمی بر نمی آید .در بیت اول از وی در می خواهد  

کلامی نو بگوید. سخنی که فراتر ازدایرۀ محدود  هستی بوده، با آمدنش حد و رسم و اندازه

بگسلد و تا بی نهایت گسترش یابد .شناخت روح و معنای این غزل تنها به فهم همین بیت

نخست بستگی دارد . "سخن نو سرودن" را در اینجا می توان به "موجودی جدید در هستی

آفریدن" تاویل کرد . به قرینۀ آن که در قرآن بارها تاکید شده است آفرینش مخلوقات از جانب

حق با گفتن وازۀ "کن" [موجود شو] ایجاد می گردد (1). و اینکه خداوند همواره در آفرینش

موجودات بسر می برد و می تواند هر لحظه چیزی نو خلق کند(2). و اما این موجود چیست

که ازحد و اندازۀ جهان هستی در می گذرد؟ آن مخلوق،همان "انسان خاص حق" می تواند

باشد که عاشق او، ودر عین حال معشوق وی است . ــ و شاید بنا بر تعبیر خاص از حالات

مولانا ، همان شمس تبریزی ــ . این تاویل هم بنا بر دو قرینه است . یکی سخن قرآنی که

انسانی را کلام خداوند نامیده است ، ــ عیسی کلام الله ــ (3) و دیگر سخن مولاناست که

در ابیات دیوان کبیر و مثنوی ابدال حق را و از آن جمله حقیقت خود را بزرگ تر از محاط شدن

در جهان می بیند . ابیاتی که یاد آور سخن سخت مشهور پلوتین حکیم نوافلاطونی ست در

"تاسوعات":" نفس [نفس کل ] درون جهان [مادی] نیست بلکه جهان درون نفس است"(4)

آنکه او هشیار خود تند است و مست

چون بود گر او قدح گیرد به دست ؟

شیر مستی کز صفت بیرون بود

از بسیط ِ مرغزار افزون بود 1/1725

این شیر مست،عاشقی ست که شراب وصل الهی نوشیده  و ازحد جهان فراتررفته است.

در بیت دوم از روی تحقیر به کسانی اشاره دارد که نخواسته اند تا از نفس زندگی بخش

حق نصیبی ببرند .از این رو گرفتار  صفات این جهانند و به هر رنگی در می آیند؛ به فرجام 

رسوای از این شاخ به آن شاخه پریدن های خود می گردند. در بیت سوم اشاره به مردم

نیک بخت دارد که مانند حلقۀ در مدام بر درگاه معشوق مقیم اند تا کی دری از عالم غیب

باز شود و آنان را به حریم حرم الهی راه دهند . ــ مقیم و میهمان دو واژۀ تصوف خانقاهی

می باشند که به دو دسته از ساکنانش اطلاق می شود . سالکانی که همواره در خانقاه

اقامت داشته و دست ارادت به پیری داده باشند،"مقیم" و کسانی دیگری که بصورت موقت

وارد خانقاهی شده و مدتی نزد آنان می مانند، "میهمان" نامیده می شوند.

بیت چهارم : [ مولوی به تکامل روح انسانی از حالت جماد به نبات و حیوان و آدم و فرشته

و انسان الهی اشاره می کند] عنصر آب نمی دانست در جهان هستی چنان سیری خواهد

کرد تا بصورت یکی از اجزاء تشکیل دهندۀ "جوهر گویا" یعنی انسان اندیشمند در می آید و

خاک نیز از کجا می دانست بصورت غمزه یعنی اشارات خوش حالت چشم و ابروی "غمّازه"

جلوه گری خواهد کرد؟ [غمازه مونث غمّاز یعنی سخن چین و کسی که با اشارات چشم ،

بی گفتار و کلام ،سرّی را آشکار کند می باشد . نک، فرهنگ دهخدا ] منظور آن که خاک از

کجا می دانست زمانی خواهد رسید تا بصورت چشم مه رویی  چنان زیبا چلوه کند که راز

زیبایی حق را نشان دهد . یعنی زیبایی و تناسب چهره و اندام دلبران انعکاسی از زیبایی

خداوندی ست . ــ یاد آور این بیت سخت مشهور مولانا ست ــ که :

خوبرویان ، آینۀ خوبی ِ او

عشق ِ ایشان، عکس ِ مطلوبی ِ او ... 6/3181

بیت پنجم : سرخ شدن چهره کنایه از زیبایی دارندۀ آن می تواند باشد . می گوید زیبارویان

این زیبایی را بر اثر بوسۀ تو کسب کرده اند . یعنی این تویی که صورت نیک یا زشت پدید

می آوری . کسی را که ارادۀ زیبا بودنش کنی، بوسه ای بر او می نهی. و گرنه، کسی

که بدون بهره از زیبا پروری تو بخواهد زیبا شود، خود را آرایش می کند. آرایش بر چهره ها

عاریتی ست ، یعنی این زیبایی های رنگ آمیز دنیوی می آیند ومی روند، آنچه می ماند

زیبایی کسی ست که تو نشانش کرده باشی .البته در این بیت ایهامی ظریف آمده است

که نظر به زیبایی معنوی جان و دانش لدنی و غیبی از طرفی و زیبایی چهرۀ مادی که بر

اثر جلوه حق بر مشتی خاک ِ قالب ِ  انسانی دارد،از طرف دیگر تاکید می کند . "غازه" را

در حالت دوم می توان به "دانش آموختنی" در پیشگاه دانشمندان تاویل کرد .

بیت ششم : اشاره به معجزۀ صالح پیامبر دارد که قوم ثمود به اوگفتند اگر از دل کوه شتری

بر آورد، به او ایمان خواهند آورد . مولانا خود به وقوع چنین معجزه ای ایمان دارد، از همین رو

خطاب به حضرت حق می گوید مژدۀ تو دل عشاق را که هیچ ،حتی خاک و سنگ را هم جان

می بخشد . یعنی کسی که بر تو ایمان بیاورد، چنانچه سنگدلی و نافهمی در سرنوشتش

هم  مقدر شده باشد، باز می تواند امید رستگاری داشته باشد. [بر عکس نظر ابن عربی،

که ذات الهی را تابع اسماء و صفات خویش دانسته، به تبع ِ آن،جهان راکه سایه ای از عالم

غیب است بدون تغییر در سرنوشت محتومش می شناسد . این یکی از بنیادی ترین تفاوت

های اندیشۀ  مولانا با عرفان نظری رایج در جمع های عرفانی ست.]

بیت هفتم : سپس بر خود یابر سالکان دیگر  نهیب می زند که این راز را از نامحرمان پنهان

کنید و خاموش باشید، باشد که جگر های سوختۀ شما که بر اثر آن پنهانکاریتان گرفتار بلا

و حرمان شده است ، به اصطلاح، جلا پیدا کند و از نو ساخته شود . یعنی غم از دل هاتان

برخیزد و سعادتمند شوید و به وصال حق برسید . آن راز را هم می توان مفهوم بیت سوم

دانست؛ یعنی خداوندی که رحمش بر غضبش سبقت دارد، از گناهان کسی که با تمامی

وجود به او روی آورد در می گذرد. مولوی و دیگر عرفا بارها بر این فعل حق تاکید کرده اند:

فرعون را احسان تو از نفس ِ ثعبان [اژدها] می خرد

گرچه به ظاهر سوی اوتهدید ِ ثعبان می کشی (دیوان شمس، ترجیعات)

شاید مولانا از آن جهت بخشش بی حساب حق را بعنوان یک راز تنها با عارفان و اهل

دل می خواهد در میان نهد که می اندیشد اگر آن واقعیت در دهان مردم عامی کوچه

و بازار افتد، هر ناشسته رویی به دنبال هوسبازی ها رفته، در بنیاد دین و اخلاق خلل

خواهد افتاد . شیخ خرقان این دقیقۀ لطیف را چه زیبا بر زبان رانده است :

" نقل است که شبی نماز همی کرد، آواز آمد: هان! بوالحسنو ! خواهی که آنچه از

تو دانم با خلق گویم تا سنگسارت کنند؟

شیخ گفت : " ای بار خدای ! خواهی تا آنچه از رحمت تو می دانم و از کرم تو بینم

با خلق گویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند"؟

آواز آمد: "نه از تو و نه از من !! " (5)

همچنین احتمال دارد منظور مولانا از "راز" همان سخن تازه ای باشد که خلقش را از

حضرت حق می خواهد. یعنی وجود اولیاء مستور. و یا بوسۀ وی بر گونۀ معشوق. به

هر حال نباید از نظر دور داشت که در "ناویل" ِ عبارات در مجموع  تنها یک امکان مطرح

می گردد و هرگز نباید آن را صد درصد نظر مولف اثر بشمار آورد. زیبایی و زندگی هنر

نیز بستگی به همین چند وجهی بودن معانی محتوای آن دارد .

                                                                                     پایان

زیرنویس

 1 :   إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ  (یس 82)

چون بخواهد چیزی بیافریند فرمانش این است که می گوید :"موجود شو، پس موجود شود

 2 : أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ (ق15)

آیا از آفرینش نخست عاجز شده بودیم؟ نه،آنها از آفرینش تازه در شکند.

 3 : إِنَّما المَسِـیحُ عِـیسی ابْنُ مَرْیمَ رَسُولُ اللّهِ وَکلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیمَ وَرُوحٌ مِنْهُ »؛

  (بخشی از آیه 171،سوره نساء : همانا که عیسی مسیح پسر مریم پیامبر خدا و

کلمه او و روح اوست که [خداوند] آن را به مریم القاء کرد.

 4 : تاسوعات فلوتین . نک، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی ــ الفاحوری، ترجمه آیتی

 5 : نک، احوال و اقوال شیخ ابوالحسن خرقانی  به کوشش  استاد مجتبی مینوی

 

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 161 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 13:29