دیدار معنوی مثنوی ــ نگاهی به طنز و هزل در مثنوی معنوی

ساخت وبلاگ
 

 

 نگاهی به طنز و هزل در مثنوی معنوی (1)

 

آن یکی پرسید اشتر را که :" هی!

از کجا می آیی ای فرخنده پی ؟"

گفت : از حمام ِ گرم ِ کوی تو

گفت : این پیداست از زانوی تو 

مولانا  برای رساندن پیام خویش به خواننده مثنوی ، تقریبا از تمام شیوه های بیانی استفاده

کرده است . طنز و هزل نیز بعنوان وسیله ای برای برانگیختن توجه مخاطبان در همین راستا

قرار دارند.واژۀ طنز به معنای طعنه زدن است و منظور از آن انتقاد و عیب جویی از رفتار و گفتار

دیگران در لباسی تمسخر آمیزست.البته در طنز نقدی نهفته است که آن را به نوعی از هجو و

استهزاء متمایز ساخته لباسی از هنر بر آن می پوشاند . برای مثال مولانا در بیتی هر دو واژۀ

طنز و تمسخر را با هم می آورد و به اختلاف نسبی هر دو معنی، به گواهی ابیات پیش ازآن

آگاهی دارد ؛ آنجا که فرستادۀ پادشاهی در طلب بی حاصل ِ میوۀ درختی خیالی، که میوۀ

جاودانگی بار می آورد، به پیری جهاندیده شکایت می برد که:

سال ها جستم ندیدم زآن نشان 

جز که طنز و تسخر ِ این سرخوشان  

البته پرداختن به همه جنبه های حکایات و ابیات طنز آلود مثنوی معنوی درحوصلۀ این نوشتار

کوتاه نمی گنحد و تنها به ذکر نمونه هایی چند بسنده می شود. یاد آوری نکته ای هم لازم

 ست که بدانیم مولانا زبان طنزو طعن و کنایه و حتی هزل را چه ظریف و زیبا از شمس تبریزی

آموحته است . در مقالات،وقتی که شمس می خواهد مخالفی را با تیغ تیز استهزاء تنبیه کند،

زبانش بس قاطع و گزنده است :

"طعن ِ آن شیخک ِ "ریشاییل" مانَد به مناظرۀ غَرارۀ پشم با گوهر، آنگه چه پشم؟ پشم ِ آلودۀ

گنده ای " (1) وی با آوردن واژۀ  بر ساخته "ریشاییل" به جای ریشو ،تصویر مضحکی از شیخ

می آفریند . اکنون برای نمونه یکی از حکایات شیرین و پر کنایۀ مثنوی از دفتر دوم به اختصار

نقل می شود؛ با این تذکر که بیشتر برجنبۀ طنز و طعنۀ زبان مولانا تاکید می کنیم :

اندرز کردن صوفی خادم را در تیمار داشت بهیمه، و "لاحول" گفتن خادم

[در آن دوران رواج تصوف در حهان اسلام  مرسوم بود که صوفیۀ مقیم خانقاه ها مقدم

رهگذران مسافر را گرامی داشته، تا چند روز از وی پذیرایی می کردند. میهمانان هم

که اغلب صوفی مرام بودند در مراسم خانقاهی شرکت می جستند . مولانا در اینجا

از صوفی رهگذری سخن می گوید که میهمان یکی از این خانقاه ها شد، اما خادم آن

جا با وی از روی مکر و فریب رفتار کرد. هر سفارشی که صوفی در تیمار داشت ِ چارپا

به خادم می کرد،او با قیافه ای حق به جانب لفظ" لاحول" را می گفت ، یعنی خودم

بهتر می دانم . لاحول، ابتدای عبارت "لا حَولَ ولا قوَةَ الّا بالله" می باشد که مومنان در

مناجات خویش فراوان ذکر می کنند و رسم است که به وقت گرفتاری های زندگی ویا

فرو نشاندن خشم نیز بیان می کنند.طنز مولانا نیز در همین دقیقۀ ظریف نهفته است

که عبارت را با هر دومعنای یاد شده بکار می برد . از بیت 156به بعد:

صوفئی می گشت در دَور افق

تا شبی در خانقاهی شد قُنُق [میهمان ]

یک بهیمه داشت در آخُر ببست

او به صدر صُفّه [ایوان] با یاران نشست 

و با ایشان به ذکر و سماع و مراقبه پرداخت ... سپس سفره ای گستردند و ...

خوان بیاوردند بهر میهمان 

از بهیمه یاد آورد آن زمان 

گفت خادم را که در آخر برو

راست کن بهر بهیمه کاه و جو 

گفت : لاحَول ! این چه افزون گفتن است؟

از قدیم این کارها کار ِ من است 

گفت : تر کن آن جوَش را از نخست 

کآن خر ِ پیر است و دندانهاش سست

گفت : لاحَول ، این چه می گویی مِها

از من آموزند این ترتیب ها 

گفت : جایش را بروب از سنگ وپُشک

ور بوَد تر، ریز بر وی خاک ِ خشک

گفت لاحول، ای پدر لاحول کن 

با رسول ِ اهل، کمتر گو سخن.

خادم این را گفت و رفت تا کار ها را روبراه کند ، اما دیگر یادی هم از قول و قرارش

نیاورد و  همدم دوستانی فرومایه مانند خود شد. صوفی هم تا صبح خواب پریشان

می دید و خر بینوا  از تشنگی و گرسنگی بی طاقت شده بود 

روز شد خادم بیامد بامداد

زود پالان جست بر پشتش نهاد

خر فروشانه دو سه زخمش بزد 

کرد با خر، آنچه زآن سگ می سزد 

خر جهنده گشت از تیزی ّ نیش

کو زبان تا خر بگوید حال خویش

چون که صوفی بر نشست و شد روان 

رو در افتادن گرفت او هر زمان 

هر زمانش خلق بر می داشتند 

جمله رنجورش همی پنداشتند 

آن یکی گوشش همی پیچید سخت 

و آن دگر در زیر گامش جست لَخت [زخم]

وآن دگر در نعل او می جست سنگ 

وآن دگر در چشم او می دید زنگ 

باز می گفتند : ای شیخ این ز چیست؟

دی نمی گفتی که :شکر این خر قوی ست ؟

گفت : آن خر کو به شب لاحول خورد

جز بدین شیوه نداند راه کرد 

چون که قوت ِ خر به شب لاحول بود 

شب مُسبّح بودو روز اندر سجود ... 

می فرماید خری که بجای کاه و علف لاحول در دهانش کنند، روشن است که روز باید

به سجده برود . و سپس دونتیجه می گیرد .نخست آن که نباید بر عامۀ مردم اعتماد

مطلق داشت، زیرا همگان بیش و کم اسیر نفسانیات خویش اند:

آدمی خوارند اغلب مردمان 

از سلام علّیک شان کم جو امان

خانۀ دیو است دل های همه

کم پذیر از دیو مردم ، دمدمه [سخن فریبنده ]

دیگر آنکه در ضمیر هر کس شیطان نفسی ست که اغلب با زبانی خوش و مهر آمیز

در پی فریب اوست . وی همچون آن خادم ِ حکایت،بیگانه ای ست محیل و زبان آور:

صدهزار ابلیس ِ لاحول آر بین

آدما ، ابلیس را در مار بین !

دم دهد ، گوید تو را:" ای جان و دوست !"

تا چو قصّابی کشد از دوست، پوست

در زمین مردمان خانه مکن !

کار ِ خود کن ! کار ِ بیگانه مکن !

کیست بیگانه ؟ تن ِ خاکیّ ِ تو 

کز برای اوست غمناکیّ ِ تو

و اما نکته ای بس باریک در فهم حکایات مولانا وجود دارد ؛ اغلب داستان های

مثنوی تاکید بر معنای باطنی آنها دارد،هرجند معنای صورت داستان هم از نظر

تیز بین مولانا دور نیست

ای برادر قصه چون پیمانه ای ست

معنی اندر وی مثال ِ دانه ای ست

دانۀ معنی بگیرد مرد ِ عقل

ننگرد پیمانه را گر گشت نقل 

مثلا اگر طالب آردبرای نان پختن باشم فرقی ندارد که در چه شکل ظرفی و از

 کجا رسیده باشد . من نان می خواهم . در میانۀ همین حکایت صوفی و خادم

وقتی مولانا متوجه حوصلۀ تنگ شنوندگان از شنیدن حقایق معنوی می شود ،

می گوید این کار خداست.  شما را چنان تنگ حوصله کرده است تا اصل سخن

را طالب نباشید و تنها به صورت ظاهر داستان دل بسته اید و می خواهید فقط

ماجرای صوفی و خر و خادم را ادامه دهم :

کی گذارد آن که رشک ِ روشنی ست

تا بگویم آنچه فرض و گفتنی ست؟

این زمان بشنو، چه مانع شد؟ مگر

مستمع را رفت دل جایی دگر 

صوفی آن صورت مپندار ای عزیز !

همچو طفلان تا کی از جوز و مویز ؟

می فرماید تا کی مانند کودکان باید با شما رفتار کرد ومعانی بلند معنوی را در

کشمش و گردوی افسانه به خوردتان داد ؟

حاصل آن که از دو نتیجۀ بدست آمدۀ این حکایت، منظور اصلی مولانا تاکید بر

مبارزه با شیطان نفسی ست که ظاهرآ در شخصیت غدّار خادم جلوه می کند 

نتیجۀ دیگر که اعتماد نکردن بر عامۀ مردم زمانه است فرع بر قضیه می باشد.

 بالاخره پس از ابیاتی بس پر معنی آن دو بیت جاندار معروف را می سراید که:

ای برادر تو همان اندیشه یی

مابقی تو استخوان و ریشه یی

گر گل است اندیشۀ تو گلشنی

ور بوَد خاری، توهیمۀ گلخنی

سخن دراین معنی فرصتی دیگر می طلبد و به همین بسنده می کنم که

قرنها پیش از مولانا اندیشمندی دیگر آن را در سه عبارت مختصر کرده بود:

پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک.

                                                ادامه دارد 

زیر نویس:

1 : مقالات شمس ، ج1، ص 96 .به کوشش محمد علی موحد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 192 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 14:54