دیدار معنوی مثنوی ــ باغ سبز عشق (8)

ساخت وبلاگ
دیدار معنوی مثنوی 

 

باغ سبز عشق (8)

آنگاه مولانا از اعماق دل و جان خویش ماجرای ناز معشوق و نیاز عاشق را در قالب

ابیاتی ناب و سرشار از عاطفه بیان می دارد . 

ای حیات عاشقان در مردگی

دل نیابی جز که در دلبردگی (1751)

من دلش جسته، به صد ناز و دلال،

او بهانه کرده با من از ملال (0052 )

گفتم : "آخِر، غرق توست این عقل وجان"

گفت: " رو ، رَو! بر من این افسون مخوان (0053)

من ندانم آنچه اندیشیده ای [؟]

ای دو دیده ! دوست را چون دیده ای ؟ (0054)

ای گران جان ! خوار دیدستی مرا

زان که بس ارزان خریدستی مرا (0055)

هر که او ارزان خرد، ارزان دهد 

گوهری،  طفلی به قرصی نان دهد (0056)  

تفسیر ابیات 

 بیت1751 : در این بیت ، "ای" آوای ِ ندا نیست ، بلکه نشان برانگیختگی عاطفی

و شور و هیجان مولانا ست  .یعنی چه خوش است ، مرحبا، آفرین بر آن زند گانی

عشاق در مردگی ایشان .[از جهان بدون عشق  . یعنی موت ارادی] .تا عاشق او

نشوی عارف و صاحب ِ دل و دیده نمی گردی [بعضی شارحان ای را همچنان ندایی

دانسته اند ، حال آن که در سروده های مولانا "ای" شعف و شادمانی کم نیست :

ای قاعدۀ مستان در همدگر افتادن

استیزه گری کردن ، در شور و شر افتادن .. ]

بیت 0052 : شارحان مثنوی ترکیب دل جستن را دلحویی و استمالت گرفته و به

 این دقیقه ظریف پی نبرده اند که معشوق الهی نیازی به دلجویی عاشق زمینی

ندارد. بنابر این می توان گفت، من در پی بدست آوردن دل او [عشق و وصال وی]

بر آمدم، ولی او با صد ناز و کرشمه از روی ملال و دلزدگی که از من داشت، بهانه

گیری کرد. [مرا هنوز شایستۀ وصال خویش ندانست]

بیت 0053 : به او گفتم : آخر غرقۀ عشق و محبت تو هستم.دل و جان در راهت فدا

کرده و عقل از کف داده ام ".گفت:"بروکه کور خواندی با جادوی این الفاظ نمی توانی

خامم کنی .[این ها فقط زبان بازی عاشقان کم ارزش و بی جرئت است که خودشان

را دوست دارند وبه اندک رنجی آه وناله بر می آورند ]

بیت0054 : آیا اندیشه ات بر من پوشیده است ؟[بیشتر شارحان این مصرع را بصورت

اخباری می خوانند و ازاین دقیقه غافلند که امری بر حضرت معشوق پوشیده نیست.

اگرهم به معنای نوعی از بگو مگوی معمول میان عاشق و معشوقان عادی فرض شود 

باز بسی دور از ذهن منطقی می نماید که مولانا اینطور از قول حق بگوید.] ای دو بین

مرا چگونه فرض کرده ای ؟ [ نظر ولی محمد اکبر آبادی درست است که می گوید در

اینجا از صنعت ایهام استفاده شده است . یعنی ظاهرا معنای نزدیک آن نظر خواننده 

را جلب می کند که خطابی پر مهر است، ولی منظور مولانا آدم احول و دوبین است،

که موحد نیست، نظری برخویش و نظری بر حق دارد و رنج در راه وصال را پیش خدا

مطرح می کند.از این روست که  حق می فرماید من بر اندیشۀ تو اشراف دارم]

بیت0055 : ای مدعی بی بصیرت که معنای عشق را درک نکرده ای و گرانجانی !

یعنی قلب و روانت استعداد پذیرش اسرار عشق را ندارد و ادراک باطنی نداری .

بیت 0056 : یعنی کودک جانت که هنوز استعداد کسب معرفت ندارد با یک دانش

جزیی که از علوم تلقینی دیگران دریافته است ،احساس می کند به کل حقیقت

هستی رسیده ومعشوق الهی را در بر کشیده است. لذا دست از طلب بازداشته

به همان اندک بهره قناعت است . [کنایه ای ست بر عابدان حریص بر نعمات جنت

و عالمان علوم اکتسابی و سالکان زهد ورز خانقاهی .]

سپس رو به شنوندگانش کرده اظهار می دارد :

غرق عشقی ام که غرق است اندرین

عشق های اولین و آخرین (1757)

مجملش گفتم، نگفتم زآن بیان 

ورنه هم افهام سوزد هم زبان (0058)

من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الّا بود (0059)

من ز شیرینی نشستم رو ترُش

من ز پرّی ِ سخن باشم خمش (0060)

تا که شیرینیّ ِما از دو جهان

در حجاب ِ رو تُرُش باشد نهان (0061)

تا که در هر گوش نآید این سَخُن

یک همی گویم ز صد سّر ِ لدن (0062)

تفسیر ابیات

 بیت1757: غرقه در عشقی ام که در عظمت آن، عشق مردم پیش و پس از اسلام 

مستغرق است .[  اشاره دارد به مدلول آیات 27 الی 41 از سورۀ الواقعه که در باره 

پاداش سعادتمندان در آخرت، چه آنان که پیش از اسلام زندگی می کرده اند و چه

آنانکه پس از اسلام بوده اند ، سخن بمیان می آید . ازجمله این پاداش ها حورانند

که منظور مولانابرتری لذت عشق الهی وی بر عشق مردم نسبت به آن هاست.]

بیت0058 : من سربسته و مختصر از این عشق سخن گفتم وگرنه هم زبانم خواهد

سوخت، [چه توسط متعصبان شریعت زده و چه توسط معشوق الهی که سرّش را

آشکار کرده ام ] و هم مردم عامی ، توانایی درک آن را ندارند .

بیت 0059 : مصرع اول با ایهام ظریفی که دارد معلوم نمی کند مقصود مولانا از لب،

ساحل دریاست یالب معشوق الهی . می فرماید با این سخنان  ِ در پرده ام ، وقتی 

از لب حرف می زنم، از مرز میان خشکی و آب، از آن ساحل دریای الهی داد سخن

می دهم . و یا وقتی از لب ــ جهان کثرت ــ حرف می زنم مرادم لب آن معشوق ،

که وحدت محض است می باشد .پس از آن مولانا در تفسیر بیتی از حکیم سنایی

که می گوید :

به هرچ، از راه وامانی چه کفر آن حرف و چه ایمان 

به هرچ ، از دوست دور افتی چه زشت آن نقش و چه زیبا 

سخنی بس ظریف می افزاید که :

جمله عالم زآن غیور آمد که حق

برد در غیرت، بر این عالم سبق

یعنی غیرت ورزی مردم دنیا نسبت به معشوقان خویش، که وجود رقیب را بر نمی تابند ،

انعکاسی ست از غیرتی که خداوند بر محبوبانش می ورزد :

اصل ِ غیرت ها بدانید از اله

آن ِ خلقان ، فرع ِ حق بی اشتباه 

ولی ترجیح می دهد بیش ازین به شرح و بیان  اسرار الهی نپردازد . پس از آن

در قالب ابیاتی جانسوز به شرح درد و رنجِ  عشقِ به حضرت معشوق رو می کند :

شرح این بگذارم و گیرم گله

از جفای آن نگار ِ ده دله (1773)

نالم ایرا ناله ها خوش آیدش

 از دو عالم ناله و غم بایدش (0074)

چون ننالم تلخ از دستان او ؟

چون نیم در حلقۀ مستان او؟ (0075) 

چون ننالم همچو شب، بی روز ِ او 

بی وصال ِ روی روز افروزِ او (0075)

تفسیر ابیات :

من دیگر به توصیف اصل غیرت ها که خداوندی ست نمی پردازم و از معشوق دمدمی مزاج 

و ده دله ام [و به اصطلاح عاشق چزانم] شکایت می کنم .[ ده دله بودن معشوق اشاره به

تجلیات جلالی و جمالی معشوق بر دل عاشق دارد. و می تواند شکایت از طرز عاشق نوازی

معشوق هم تعبیر شود که با هر عاشقی نرد عشق باخته، غیرت هر یک را بر می انگیزد.

بیت 0074 : از این جهت زاری می کنم که غم و درد دیدن از عاشق دل معشوق را نرم کرده

عنایتی می کند." شارحان مثنوی گفته اند که موجب این ناله غیرت ِ عاشقی ست ، زیرا خدا

لطف عام دارد و معنی ده دله این است مولانا می خواهد که لطف حق مخصوص او باشد."(1)

استاد فروزانفر می نویسد "این توجیهی مناسب ازسوی شارحان مثنوی نیست" ولی اگر دیده

دل باز کنیم، می بینیم چندان بی ربط هم نگفته اند .چرا که عاشق حسود است و تمام توجه

معشوق را از برای خود می خواهد و رقیب را در کنارش تحمل نمی کند. البته همین تاویل هم 

اعتراض بر می انگیزد . زیبایی کلام مولانا در چند گونگی تعابیر است . از آن جمله در بیت بعد:

بیت 0075: چگونه از حیلۀ او شکایت نداشته باشم که مرا در زمره عاشقان خویش در نیاورده

است [تا تلخی جفاهای او را بدلیل شدت عشقی که دارم از یاد ببرم] ."دستان" ایهامی ظریف

دارد، که هم به معنای افسانه هم بکار می رود .

بیت 0076: چرا زاری نکنم که مرا چون شب، در تیرگی نهاده است و خورشید وصالش را بر

من نمی تاباند. وی اما از این داغ و درد رضایت دارد چرا که رضایت معشوق بیش از 

وصالش طالب است :

نا خوش ِ او خوش بود در جان من 

جان فدای یار دل رنجان من (1777)

عاشقم بر درد خویش و رنج خویش 

بهر خشنودی ِ شاه ِ فرد ِ خویش (1778)

خاک غم را سرمه سازم بهر چشم

تا ز گوهر پر شود دو بحر ِ چشم (1779)

اشک، کآن از بهر او بارند خلق

گوهرست و اشک پندارند خلق (1780) 

من ز جان ِ جان شکایت می کنم 

من نیم شاکی ، روایت می کنم (1781) 

دل همی گوید از او رنجیده ام 

وز نفاق ِ سست می خندیده ام (1782)

راستی کن ای تو فخر راستان!

ای تو صدر و من درت را آستان (1783)

آستانه و صدر در معنی کجاست؟

ما و من کو آن طرف کآن یار ماست  (1784) 

تفسیر ابیات :

 اشکی که مردم برای او و در راه رسیدن به او می ریزند ــ نه برای رسیدن به آرزویی دیگرــ

در واقع جواهری ست که دیده دل را می گشاید .من که از جانان شکایت می کنم ، در واقع

روایتی ست از حال و روز عاشقانش .  با این که دلم می گوید از یارم رنجشی دارم که چرا

نگاهی بر ما ندارد ،ولی من می دانم که دلم در دل خویش از این پشت چشم نازک کردن

های حضرت حق رضایت خاطر دارد،چرا که عاشقی صادق است و می داند بلای یار، درعین

حال،عنایت اوست. از این رو بر این دو رویی سست و خیالگونۀ دل می خندم و آن را جدی

نمی گیرم . ما و دل هر دو ازین کشمکش های عاشقانه خرسندیم .

سپس رو به دل خویش و یا دل معشوق الهی که امکان دارد حسام الدین چلبی و یا روحِ

 شمس تبریزی  که می دانیم در وجود مولاناست ویا حتی حضرت حق کرده می فرماید:

ای مایۀ فخر صادقان! دو رویی نکن و بامن صادق باش ای که تو در بالای مجلسی و من

بر آستان ِ درگاهت نشسته ام ! [ عجب یاوه هایی می بافم ]در حقیقت امر ، نه بالای ونه

پایین مجلسی وجود دارد تا یار بر صدر و من بر درگاه نشسته باشم . در عالم الهی وقتی

در کنار یاری او مکان و زمانی را اشغال نکرده است تا تو برایش موضعی تعیین کنی و طرفی

که اوست ما و منی یعنی خودبینی  وجودی ندارد تا تو ــ شاعر ــ وجود خود را حس کنی.

شارحان تاویلات متفاوتی از آستان و صدر کرده اند . استاد فروزانفر به نقل از مناقب العارفین

می نویسد در مجلسی که شمس تبریزی درآستانه ،  میان مردم نشسته بود، وقتی مولانا 

وارد شد از او پرسیدند : صدر مجلس کجاست ؟ فرمود:

" صدر علما در میان صفّه  [ایوانی بلند تر از کف زمین که بزرگان می نشینند] است و صدر 

عرفا در کنج خانه و صدر صوفیان در کنار صفه و در مذهب عاشقان صدر، در کنار یار است..."

همانا که برخاست و چهلوی شمس الدیت تبریز بنشست ... (2)

در خاتمۀ این بخش نظر نیکلسون  هم برای روشن تر شدن معنی ابیات می آید : 

" صدر یعنی ربّ و آستان یعنی عبد . چون حقیقت، عارفانه ادراک شود ، کلیۀ نسبت ها ،

از جمله نسبت خداوندگار با بنده از میانه بر می خیزد .(3) تایید این تاویل، بیت مولاناست:

این من و ما بهر آن بر ساختی 

تا تو با خود نرد خدمت باختی

 

ادامه دارد 

زیر نویس 

1 : نک، شرح مثنوی شریف ، ح 2 ــ صص 704 ــ 706

 2 : نک ، همان ــ ص 707

3 : ر.ا.نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی ــ ج1، ص 275 ــ ترجمه حسن لاهوتی

 

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 179 تاريخ : جمعه 24 اسفند 1397 ساعت: 14:54