دیدار معنوی مثنوی ــ حقیقت عارف کامل

ساخت وبلاگ

دیدار, معنوی, مثنوی, 

حقیقت, عارف کامل


عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلی یی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دل تریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

تفسیر 

از آنجا که غزلیات دیوان شمس همانند مثنوی, معنوی, نیست تا ترتیب زمانی سرایش

آنان مشخص باشد، به تحقیق نمی توان دریافت مولانا این غزل را کی سروده باشد ؟

ولی می توان حدس زد از آثار دوران کمال روحانی وی است . یعنی دوران آرامش درون

که دیگر از آشوب روحی ناشی از نبودن شمس تبریزی فراتر رفته او را با تمام وجود در

باطن خویش کشف کرده است  .شاعر در این غزل به یک نوع آرامش و طمآنینۀ بودا وار

رسیده است . در زبان صوفیه آن را مقام جمع الجمع می نامند و در تعریفش گفته اند :

"مرتبۀ شهود خلق است ، قائم به حق . یعنی وی را در جمیع موجودات مشاهده نماید"

 (1) همان مقام  بقاء به الله و صحو پس از سُکر است ، که عارف بالحق به کشف ذات 

خویش ــ از نَفَس ِ رحمانی ــ رسیده قول و فعل و صفاتش خداوندی گردد .آن چنان که

شمس تبریزی می گوید : " در درویش کامل ، متکلم خداست " (2)

مولانا از این مقام می گوید عارفان از هر گونه عشق جهان ناسوتی که معشوق را بیرون 

از وجود خویش ببینند ، فارغند . در واقع عرفان آفاقی که به زیبایی های بیرون از ضمیر و

ذهن عارف توجه دارد مقدمه ای ست برای ورود به مرحله ای برتر که عرفان درونی ست. 

در این جهان ِ جان؛دیگر تنی باقی نیست تا از شراب مادی مست گردد. و شراب عاشقانِ

دل ،روحانی ست . از خون آنان بر آمده است . آن خون دلی که در این راه خورده و ریاضت 

کشیده و خلاف خواست نفس اماره گام بر داشته اند :

از دل و از دیده ات بس خون رود 

تا ز تو این معجبی بیرون شود  

عجب و خودپسندی بزرگ ترین و ناپیداترین مانع ِ مدعی عرفان حق در راه رسیدن به

اوست .برای همین است که در بیت دیگری تاکید دارد که باید از دست فرعون ِ غرور و

برتر بینی رهایی یافت . و باز در بیتی دیگر از غزلی می فرماید :

رقص آنجا کن که خود را بشکنی

پنبه را از ریش شهوت بر کنی

رقص و جولان بر سر ایوان کنند 

رقص اندر خون خود مردان کنند 

جای شادی زمانی ست که بتوانی خود کاذبت را بشکنی و پنبۀ رعایت شرع را از زخم

شهوات خود برداری .یعنی دیگر لازم نباشد تا از ترس جهنم و حرص بهشت گناه نکنی !

در ابیات بعدی می گوید نیازی نیست تا کسی بیرون از خویش به دنبال لیلی بگردد و یا

خود معشوق کسی گردد تا معنای عشق را دریابد . زمانی معشوق و میزان کسی می

شوی و تو را می پرستد و اوامرت را به گوش جان می شنود و باز وقتی دیگر خود عاشق

کسی می گردی و از وی پیروی می کنی .از ین پس معشوق خود باش تا عاشق خودت

گردی . عجبا ، مگر پیر ِ مولانا نمی گفت :

"شاهدی بجوی تا عاشق شوی ... جمال های لطیف زیر چادر بسیارست ..." و آن ماجرای

عاشقی بر کیمیا خاتون ؟ اما هم او در موضعی دیگر از مقالات می گوید :

" چون خود را به دست آوری، خوش می رو، دست به گردن خویش در آور !"

چنانکه مولانا هم بارها تاکید کرده است :"عشق مجازی را گذر بر عشق حق است انتها"

ظاهرا این احکام متناقض اند اما چون به چشم خرد دیده شوند ،هر کدام موقعیت و مقام

خویش را دارند . آن دلدادگی،خاص نو پویان جوان است و این خودیافتگی و استغنا مختص

واصلان به حق . اما از طرفی هم غوره تا آفتاب و آب نبیند و فشار دست باغبان و حبس در

خم، شراب نگردد . و اما چه شرابی که مستی و سرخوشی آن دائمی ست . عارف واصل

همواره  به هر حالی که باشد در حضور حضرت عشق ایستاده است .بنا بر این همواره شاد

و راضی ست . و دیگر تو خودحدیث مفصل بخوان از این مجمل، که این همان کار و کردار آن

 برادر کوچکین از سه شاهزادۀ حکایت دژ هش رباست در پایان دفتر ششم مثنوی, ،که مولانا

 در باره اش همین تک بیت آورد و رازش را سر به مهر نهاد و رفت  :

آن سوم کاهل ترین هر سه بود 

صورت و معنی بکلی او ربود .. 

                                        پایان 

زیر نویس 

1 : سجادی ، سید جعفر ــ فرهنگ اصطلاخات و تعبیرات عرفانی ــ ص 292

2 : مقالات شمس ، ص 173

 

 

 

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 186 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:29