دیدار معنوی مثنوی
درجریزۀ مثنوی
(بخش آخر)
پس به سر، موجش تو را ساحل برد
این قرار و خواب کی عاقل برد
سپس موج دریای الهی تو را که از صفات نیک و بد بشری به در آمده ای به ساحلی ایمن
می رساند که هیچ عاقلی را آنجا راه نیست .
حضرت معشوق در خواب آیدت
گویدت :"درکش می ِ ناب آمدت !
قصد من این بود از آغاز کار
عاشقی چون تو در آید پر شرار
حضرت حق به آن مرده از صفات بشری شراب وصال نوشانده و زندۀ ابدیش می کند .
بیت بعدی فلسفۀ آفرینش بشر است ، که در اعتقاد صوفیه برای پرورده شدن عاشق
الهی ست تا خداوند، معشوقی خویش را به ظهور رسانده با خویشتن نرد عشق ببازد ،
که بقول مولانای ما در مثنوی :
این من و ما بهر این بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
تا من و تو ها همه یک جان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند... (مولانا)
و ناظر است بر حدیث قدسی گنج پنهان، که داوود (ع) می پرسد پروردگارا از بهر چه
آفرینش را پدید آوردی؟ فرمود :" گنجی پنهان بودم دوست داشتم شناخته شوم، پس
آفریدم آفریدگان را ["«یا رَبّ لِماذا خَلَقْتَ الخَلْق؟ قال: کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن
اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف»]
گنج ِ مخفی بُد، ز پرّی ، چاک کرد
خاک را تابان تر از افلاک کرد ...(مولانا)
***
ادامۀ ابیات باز آوردن سالک است از شور مستی به فناء فی الله :
خان و مان و هستیش ویران کنم
وآنگهش بر خوان ِ خود مهمان کنم .
آن "اناالحق" گوی را سامان دهم ،
شور ِ مستی ِ و ِ را ، پایان دهم.
هم شوم چشم ِ وی و هم گوش ِ او
هم زبانش ، هم روان و هوش ِ او
"آن عاشق را ابتدا رسوای عالم می سازم ،سپس بر سفرۀ وصال خویش نشانده
از شور و اضطراب عاشقی در آورده ،به آرامشی باطنی می رسانم . و ناظر است
بر انالحق گویی شهید عشق الهی "منصور حلاج". من چشم وگوش و زبان و هوش
روانش خواهم شد " اشاره ای ست به حدیث قرب نوافل .سپس "سفر فی الحق"
می رسد، که حضرت حق سالک را در خویش به پرواز می کشاند:
پرگشاید در من و حیران شود
عاقبت آرام یابد ، جان شود
البته نه چنان حیران و درمانده که راه به جایی نبرد. نه حیرت فلسفی و شکاک و
سوفسطایی . بلکه حیرتی عاشقانه در برابر دیدار معشوق:
نه چنان حیران که پشتش سوی اوست
بل، چنان حیران و غرق و مست ِ دوست... (مولانا)
یا امانت دار ِ من ، داخل بیا !
عقل را بیرون بنه ، جاهل بیا !
صد هزاران تا هزاران سال و ماه ،
رفتگان ، و آیندگان پویند راه ،
تا یکی در کوی جان مأوی کند !
تا دلش را داغ ِ من رسوا کند !
اشاره است به آیۀ72 سوره احزاب:[اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّموات وَ الْاَرْض وَ الْجِبال
فَاَبَین اَن یحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْن مِنْها وَ حَمَلَهَا الاِنْسان اِنَّه کان ظَلوماً جَهولاً ]
[ ما این امانت را بر آسمان ها و زمین وکوه ها عرضه داشتیم،ترسیدند و از تحمل آن
سر باز زدند.انسان آن را بر دوش گرفت ،که بسیار ظالم (بر خویشتن) و جاهل بود.]
مفسران قرآن در این که منظور از امانت چیست اختلاف نظر دارند . مطرح ساختن آن
مباحث البته درحوصلۀ این نوشتار نیست ،ولی مختصرا می توان گفت بیشترین عرفا
منظور از امانت الهی را "عشق" می دانند و حکمای الهی "عقل" و اختیارحاصل ازآن.
در ابیات بالا سخن حضرت حق است با عارف که عقل اکتسابی خود را در برابر شور
عشق الهی به دور اندازد و یکسره خود را به آن مبدأ هستی وانهد .
آینه گشتم که مدهوشم شوی !!
خیره گردی ، خام و خاموشم شوی
بیش از این در آینه ، حسنت مبین !
از تو زیبا گشته ام ، ما را ببین !
پروردگار ادامه می دهد:"اکنون آینۀ دلت شده ام ،تا درون آن مرا دیده،عقل و هوش
از سرت بپرد . حیران و خیره در من بنگری و خاموشی بگزینی . ولی مبادا در شور
آن چنان ازدیدار زیبایی خود سرمست گردی که دیدن زیبایی مرا از یاد ببری . یعنی
از درخشش زیبایی تو ِ عاشق است که من ِ معشوق زیبا جلوه کرده ام ،ولی دیگر
چنان نباشد که ناز معشوقی در تو یزند و ما را فراموش کنی!!" این مقام جان ِ جانان
شدن است که هر عارفی را چنان توفیقی دست نمی دهد، و اگر دست داد، مبادا
فراموش کند ، که بقول فریدالدین عطار :
هر بی خبر نشاید این راز را که این را
جانی شگرف باید ، ذوق ِ لقا کشیده
سپس "بقاء بالله" است و مقام صحو پس از سُکر، یا هشیاری پس از مستی که از
عاشق ِ سرمست ، عارف ِ کامل ِ مکمّل می سازد که به قول مثنوی :
آن یکی را روی او شد سوی دوست
وآن یکی را روی او، خود روی اوست*
پایان
شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 231 تاريخ : سه شنبه 27 اسفند 1398 ساعت: 21:38