دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (30)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (30)

سپس ذهن مولانا به شیوۀ خود از رازگویی شاهزادگان به هم متوجه منطق الطیر عطار و بطور کلی زبان

رمزگونۀ پرندگان الهی یعنی اولیا و ابدال حق می گردد.وجود آنان در این جهان برای هدایت مردم مستعد

می باشد اما در عین حال برای دوری از فتنۀ عوام مجبورند سخنان خود را در قالب رمز وکنایه با سالکان راه

در میان نهند . از سویی دیگر گروهی از همین غوغا شیادانه مانند آن دیوی که خود را شبیه سلیمان کرده

بود، از زبان رمزگونۀ عارفان واقعی تقلید کرده اند تا برای خود معنویتی کاذب ایجاد کنند . و بقولی:

حرف درویشان بدزدد مرد ِ دون

تا کند بر بوسلیمی او فسون

این ابیات از ارکان اندیشۀ مولاناست و راهنمایی ست برای فهم منظور وی از دژ هوش ربا.از بیت 4010 :

ز این لِسانُ الطَّیر*، عام آموختند

طُمطُراق* و سروری اندوختند 26

صورت ِ آوازِ مرغ است آن کلام

غافل ست از حال ِ مرغان مردِ خام 27

کو سلیمانی که داند لَحن* ِ طَیر؟

دیو،گرچه مُلک گیرد؛ هست غَیر 28

دیو بر شبه ِ سلیمان کرد ایست*

علم ِ مکرش هست و، عُلِّمناش* نیست 29

چون سلیمان از خدا بشّاش بود

مَنطِقُ الطَّیری ز عُلِّمناش بود 30

تو از آن مرغ هوایی فهم کن

که ندیدستی طُیور ِ من لَدُن 31

جای سیمرغان بود آن سوی قاف

هر خیالی را نباشد دست باف 32

جز خیالی* را که دید آن اتفاق*

آنگهَش بعدَالعِیان افتد فراق 33

نه فِراق ِ قطع،بهر ِ مصلحت

کآمن است از هر فراق آن منقَبَت* 34

بهر ِ استِبقای ِ* آن روحی جسد

آفتاب از برف یک دم در کشد 35

بهر ِ جان ِ خویش جو ز ایشان صَلاح

هین، مدزد از حرف ِ ایشان اصطلاح 36

ابیات 26الی 28 : لِسانُ الطّیر؛زبان مرغ ــ اشاره دارد به منطق الطیر عطار نیشابوری .

*طُمطُراق؛ کرّ و فرّ و خودنمایی ــ*لحن؛ آواز.

از میان تودۀ مردم نیز افرادی زبان عارفان حق را تقلید کرده، جاه و جلالی برای خود بر پا کرده اند؛حال

آنکه فردِ بی تجربه و نارس از احوال پرندگان الهی خبرندارد و تنها ظاهر سخن عرفا را باز می گوید. پس

کچاست آن سلیمانی که آواز پرندگان را در یابد . این حرف دزدان همانند آن دیوی هستند که مدتی بر

جای سلیمان تکیه زده بود اما علم الهی نداشت و نسبت به عالم غیب بیگانه بود.

ابیات 29 و 30:* ایست کردن؛ایستادن؛کاری انجام دادن ـ*غُلِّمنا،اشاره دارد به سورۀ نمل

آیۀ16: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ ۖ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ .... (و سلیمان که وارث

داوود شد به مردم گفت:"زبان پرندگان را به ما آموخته اند ..*بشّاش، شادمان و با نشاط

[هرچند آن] دیو خود را شبیه سلیمان کرد و بر تخت او نشست ؛ اما او را تنها دانایی حیله گری بود و

علم لدنّی از جانب غیب نداشت. پس دانش زبان مرغان عطای الهی بود که دیو آن را دریافت نکرده بود.

زیرا سلیمان نشاط روحانی خویش را از خدا گرفته بود و زبان مرغان را بی نیاز از هرگونه دانش بشری،

تنها به علمی که از غیب به وی القاء شده بود می دانست.

ابیات 31و32 : * دست باف؛بافتۀ دست ؛ مجازا یعنی سهل و آسان ـ*سیمرغ و کوه قاف

هر دو واژه با معانی متفاوتی در ادب صوفیه بکار رفته اند:

"(منظور از سیمرغ) به معنی مردان کامل و ابدال حق [ ابدال،جمع بَدَل؛ آن که صفات بد وشیطانی خود

را بطور برگشت ناپذیری به صفات الهی تبدیل کرده است] که از نظرها پنهانند...و گاهی سیمغ را کنایه

کنند، از مقام "ذات حق"...و کوه قاف کنایت از جبل ِ انّیت (خود را دیدن) که تا مندک نشود [ار بین نرود]

جلوۀ حق بر سالک ِ عارف میسّر نیست.... و نیز گاهی سیمرغ و قاف را "مقام احدیت" و "قلم اعلی" و

نیز گاهی از "وحدت ذات" حق،و "کثرت موجودات" کنایه کنند. [در این تعبیر آخری] سیمرغ مقام وحدت ِ

ذات حق است که در پشت کوه ِ قاف ِ کثرت، مستور باشد ... " (8)

شارحان و مفسران تعابیر متفاوتی از بیت 29 کرده اند که ذکر همه آنها در حوصله خواننده نیست (9)

در اینجا به دو تفسیر با زبانی ساده بسنده می کنیم : تفسیر نخست. تو از آنچه عرفا گفته اند، تنها

فهم کنندۀ آواز و صوت مرغان اسیر هوی و هوس هستی یعنی سخن مردم عادی را می فهمی زیرا

هنوز همنشین مرغان الهی یعنی عارفانی که علم خود را بی واسطه از خدا دریافت کرده اندنشده ای.

تفسیر دوم: تو خودت مقایسه و فهم کن،وقتی که نتوانی منظور مرغان هوا را از آوازشان درک کنی، به

طریق اولی یقینا صوت مرغان الهی را هیچ نخواهی فهمید، چرا که اصلا آنها را ندیده ای. یعنی تویی که

نمی توانی ازگفتار ظاهری مردم عادی به باطنشان پی ببری ،چگونه توانسته ای عرفا را بشناسی که

از کلمات آنان استفاده کرده خود را عارف جا می زنی؟ تو هنوز سعادت مصاحبت با آنان را نداشته ای.

بیت 33: چرا که جایگاه عارفان حق آنسوی جهان کثرت است و هر خیالی استعداد تصور ایشان را ندارد

و یا می توان گفت ذات حق را سیمرغی تصور کن که بر قاف ِ قربت آشیان دارد. پرندۀ خیالت که طاقت آن

سی مرغ ِ پرّان به سوی سیمرغ را ندارد ــ با اشاره به منطق الطیر عطارــ هرگز قادر به رسیدن برقلۀ قاف

نیست. منظور آنکه، تو ، هنوز به خدمت ولی حق نرسیده ای تا با راهنمایی او به قاف قربت پرباز کنی !!

بیت 32:*خیال،معمولا آن را به معنی گمان و پندارمی دانند. عرفا وحکما خیال را بردو گونه

دانسته اند؛متّصل و منفصل. منظور از متّصل،صوری ست که پس ازمشاهدۀ اشیاء، در نبود

آنها در ذهن ترسیم می شود؛ بنا بر این با تجربیات حسی در جهان واقع سروکار دارد. اما

منظور از منفصله،صوری ست که از جهانی غیرمادی در ذهن متصورمی گردد،که امکان دارد

ازعالم شیطانی باشد و یا ربّانی. ــ*اتفاق،در اینجا به معنی واقعه و یا همراهی و اتّصال.

پیش از تفسیر بیت، اشتباه انقروی را می آورم که برخی شارحان دیگر را نیز به بیراهه کشانده ست:

".. الّا خیالی که بر حسب اتّفاق، آن قاف قرب حق را دیده باشد" (10) یعنی واژۀ اتفاق را قیدی برای فعل

دیدن فرض کرده است. مثلا همین اشتباه را در شرح جامع مثنوی ازکریم زمانی هم به چشم می خورد.

البته نویسنده پس از آن توضیحی می دهد که خطای یکی دانستن دو واژۀ " اتفاق" و "اتفاقا" را تا حدی

جبران کرده؛ به تاویل آن می پردازد:" مراد از دیدن مقام قرب ِ سیمرغان بر حسب اتفاق این است که آنان

گاه از راه لطف، گوشه ای از پردۀ استتار خود را برای کسی واپس می زنند .." (11)

[بنا بر این هر خیالی به آسانی نمی تواندبه دیدار حق یا ولی او نائل شود] مگر خیال منفصل سالکی که

آن همراهی و اتصال به ذات حق را به عینه تجربه کرده باشد . و یا بقول استاد همایی : " جای سیمرغان

در کوه قاف است؛ مقامی که دست باف ِ هر خیال نباشد..مگر آن طایفه از برگزیرکان و ابدال حق که ...راه

آن قاف را پیموده و آن سیمرغ را [ ذات حق را ] در سیر ِ ملکوتی ِ نشآت قبل دیده و شناخته باشند" (12)

حاصل آن که آن خیال منفصل به دو گروه اولیائ حق و سالکان تقرب جسته به ایشان دست می دهد.

پس از این مرحله برای آن عارف متصل به حق جدایی دست می دهد.

ابیات 34 ال 36 :* منقبت؛آنچه موجب ستایش و مباهات باشد ـ* استبقا؛ باقی داشتن

البته آن جدایی برای قطع ارتباط همیشگی با عارف واصل نیست، چرا که دریافت کنندۀ چنین فضلی از

قطع رابطه با حضرت حق ایمن است . تنها برای آن که آن بدن روحانی و معنوی از هم پاشیده نشود و

بتواند نزدیکی به حق را تحمل کرده،[ به انتقال تجلی حق میان سالکان نوپا و دستگیری از آنان] بپردازد

گاهگاهی تابش آفتاب معنوی بر برف وجودش خود را پس می کشد و زیر جهان کثرت پنهان می گردد.

تو نیز ــ روی سخن با دو گروه شیادان عارف نما و یا خوش باورانی ست که با شنیدن شرح حال عرفا و

تحسین آن، امر بر ایشان مشتبه شده مانند برادر دوم از شاهزادگان حکایت هوش ربا خود را از واصلان

به حق پنداشته و رجز می خوانند ــ برای رشد روح خویش و یا برای مصون ماندن از عواقب خشم آنان

نسبت به تو، در خدمت ایشان باش و راهنمایی بخواه وتنها به دزدیدن گفتار انان بسنده نکن.

ادامه دارد

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 93 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 12:51