دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (29)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (29)

پس از آن مولانا ماهرانه حکایت امرءُ القیس را با سرنوشت شاهزادگان دژ هوش ربا پیوند می زند :

غیر این دو؛ بس ملوک ِ بی شمار

عشق شان از مُلک بِربود و تبار 14

جان ِ این سه شه بچه هم گرد چین

همچو مرغان گشته هر سو دانه چین 15

زهره نی تا لب گشایند از ضمیر

زآنکه رازی با خطر بود و خطیر* 16

صد هزاران سر به پولی آن زمان

عشق، خشم آلوده زه کرده کمان 17

عشق، خود بی خشم در وقت ِ خوشی

خوی دارد دم به دم خیره کشی* 18

این بُوَد آن لحظه کو خشنود شد

من چه گویم چون که خشم آلود شد 19

لیک، مَرجِ* جان فِدای شیر ِ او

کِش کُشد این عشق و این شمشیر ِ او 20

کشتنی به از هزاران زندگی

سلطنت ها مردۀ این بندگی 22

با کنایت، راز ها با همدگر

پست گفتندی به صد خوف و حذر*23

راز را غیر ِ خدا محرم نبود

آه را جز آسمان همدم نبود 24

اصطلاحاتی میان ِ همدگر

داشتندی بهر ایراد ِ خبر 25

(تفسیر اجمالی ابیات)

ابیات 14 الی 19:*خطیر؛ارجمند ـ*خیره کش؛بیهوده کش؛ کنایه ازمعشوق عاشق کش

عشق ، غیر از این دو نفر شاهان بسیاری را از دیار و نسب خود بیزار کرد.جان این سه شاهزاده نیز

گرداگرد مملکت چین مانند پرندگان به دانه چینی مشغول شد. اما نباید مقصود اصلی خویش را بیان

می کردند؛چرا که رازی بزرگ و پرخطر درون خویش داشتند. ــ و آن دستیابی به دختر شاه چین بودــ

وقتی که عشق کمان کشیده و خشم آلود قربانی می طلبد، دیگر سرو جان ارزشی ندارد. عشق به

هنگام آرامش هم بی دلیل هر که را نشان کند می کشد؛تا چه رسد که عاشقی خود را نشان دهد.

ابیات 20 الی 25:*مَرج؛ چراگاه چمنزار ـ*حذر؛ احتیاط

مولانا غالبا عشق را با صفت جلالی آن در تمثیل شیری خونخوار به تصویر و تصوّر در می آورد:

شیر سیاه ِ عشق ِ تو می کند استخوان من

نی تو ضمان من بدی؟ پس چه شد این ضمان تو ؟ [ضمان؛ ضمانت]

اما چراگاه جان عاشق، قربانی شیر عشق ِ معشوق بادا . کسی که کشتۀ این شیر گردد هزاران حیات

نو می یابد و آن که بنده عشق گردد سرور سلاطین شود.آن شاهزادگان با صد ترس و احتیاط راز عشق

دخترچینی را با یکدیگر در میان می نهادند؛ تا کسی از مردم عامی مقصودشان را در نیافته به شاه خبر

نرساند .تنها خدا از رازشان آگاه بود و آسمان همدم آهشان . آنان به زبانی مخصوص خود اخبار معشوق

را رد و بدل می کردند تا بیگانگان در نیابند.[ مولانا با سرودن این بیت به یاد راز داران عشق حق می افتد

که چگونه مواظبند تا حلاج وار سر را بر باد ندهند, که بقول خواجۀ شیراز جرمش هویدا کردن اسرار بود.

(ادامه دارد )

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 12:51