دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (31)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (31)

پس از آن یادی هم از عشق زلیخا نسبت به یوسف پیامبر می کند تا نشان دهد حتی چلوۀ زمینی

عشق نیز دردی عظیم دارد و جانی شیفته می طلبد که جز معشوق مقصودی ندارد؛ تا چه رسد

به جلال بی پایان عشق حق از بیت 4021 به بعد :

آن زلیخا از سپندان تا به عود

نام ِ جمله چیز یوسف کرده بود 37

نام* ِ او در نام ها مکتوم کرد

محرمان را سِرّ ِ آن معلوم کرد 38

چون بگفتی : موم ز آتش نرم شد

این بدی، کآن یار با ما گرم شد 39

ور بگفتی:مَه بر آمد بنگرید!

ور بگفتی: سبز شد آن شاخِ بید 40

ور بگفتی: برگ ها خوش می تپند

ور بگفتی:خوش همی سوزد سپند 41

ور بگفتی: گل به بلبل راز گفت

ور بگفتی: شه سِرِ شهناز گفت 42

ور بگفتی: چه همایون است بخت

ور بگفتی که: بر افشانید رخت* 43

ور بگفتی که: سقا آورد آب

ور بگفتی که: بر آمد آفتاب 44

ور بگفتی: دوش دیگی پخته اند*

یا حوایج* از پزش یک لخته اند* 45

ور بگفتی : هست نان ها بی نمک

ور بگفتی:عکس می گردد فلک 46

ور بگفتی که: به درد امد سرم

ور بگفتی: درد سر شد، خوش ترم 47

گر ستودی،اعتناق* ِ او بدی

ور نکوهیدی،فراق ِ او بدی 48

(تفسیر اجمالی ِ ابیات)

*نام، اسم و نشانه؛ ذکر و یاد آوری ــ* رخت بر افشاندن؛کنایه از رقص و شادمانی کردن

*دیگ پختن، مجازا به معنی غذا پختن ــ*حوایج، مواد غذایی که در پختن غذا بکارمی رود

*لخته،بسته و منعقد ــ*اعتناق،دست در گردن یکدیگر انداختن

آن زلیخای عاشق، نام بردن از تمام اشیاء دور و برش را از اسپند دان گرفته تا عود؛ یاد آوری یوسف قرار

داده و این معنی را هم با دوستان یکدل در میان نهاده بود. مثلا اگر می گفت موم از حرارت آتش نرم شد

این بود که یوسف با او از در مدارا و مهربانی در آمد و اگر می گفت ماه طلوع کرد،یعنی آن یار روی زیبایش

رابه زلیخا باز نمود .و یا اگر می گفت آن شاخۀ بیدمشک سبر شد،یعنی بوی خوش یوسف به مشامش

رسید و اگر می گفت برگ ها چه خوش می جنبند،منظور خرامیدن یوسف در راه رفتن بود و اگر می گفت

اسپند خوب می سوزد و دود ندارد یعنی آشنایی با یار، دور از چشم حسودان به خوبی پیش می رود.

و اگر می گفت گل، راز خود را به بلبل گفت یعنی معشوق با عاشق از در صفا و یکرنگی در آمد .و یا اگر

می گفت شاه راز شهناز را گفت، یعنی خداوند با خلق یوسف مفهوم زیبایی و شاهدی را آشکارساخت.

اگر می گفت بختم مبارک است و یا ای دوستان شادمانی کنید و یا سقا آب آورد و یا آفتاب برآمد،جملگی

نشان امید وصال یوسف بود.اگر می گفت دیشب غذایی پخته اند و موادش خوب جا افتاده یعنی عشق

خام و شهوانی او به یوسف مبدّل به محبتی الهی گردیده است. اگر می گفت نان ها بی نمکند، یعنی

زندگی بی عشق یوسف برایش بی مزه است و اگر می گفت گردش افلاک بر عکس گردیده یعنی هنوز

به وصال نرسیده است و اگر می گفت سرم درد می کند، از فراق یوسف بود و چون می گفت سر دردم

رفت و بهترم یعنی غم دوری یوسف در او کاهش یافته است. حاصل آنکه شکر زلیخا نشان مصاحبت با

یوسف و شکایتش نمایندۀ غم دوری از وی بود.

صدهزاران نام گر بر هم زدی

قصد او و خواه ِ او یوسف بدی 49

گرسنه بودی، چو گفتی نام او

می شدی او سیر و مست ِ جام ِ او 50

تشنگی ش از نام ِ او ساکن شدی

نام ِ یوسف شربت ِ باطن بدی 51

ور بدی دردی ش، زآن نام بلند

درد او در حال، گشتی سودمند 52

وقت ِ سرما بودی او را پوستین

این کند در عشق، نام ِ دوست این 53

ادامه دارد

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 93 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1401 ساعت: 18:25