دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا(36)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (36)

سپس مولانا وقفه ای در ادامه حکایت آورده به بیان آفات سیر و سلوک بدون پیر می پردازد و

رهروان را از خطرات ِ پیران دروغین آگاهی می دهد. ار بیت 4086 به بعد:

این جهان ِ پر ز نُقل و پر ز نان

چون دهان ِ باز ِ آن تمساح دان 33

بهر ِ کرم و طعمه، ای روزی تراش*

از فن ِ تمساح ِ دهر ایمن مباش 34

روبه افتد پهن اندر زیر خاک

بر سر ِ خاکش حبوب ِ مکرناک* 35

تا بیاید زاغ ِ غاقل* سوی آن

پای او گیرد به مکر آن مکردان 36

صدهزاران مکر در حیوان چو هست

چون بوَد مکر ِ بشر کو مِه ترست؟ 37

مُصحَفی در کف، چو زَینُ العابدین

خنجری پر قهر اندر آستین* 38

گویدت خندان که : "ای مولای من !"

در دل ِ او بابلی پر سِحر و فن* 39

زَهر ِ قاتل، صورتش شهد ست و شیر

هین مرو بی صحبت ِ پیرِ خبیر! 40

(تفسیر اجمالی ابیات)

*روزی تراش؛ روزی طلب ـ*حبوب ِ مکرناک؛ منظور طعمه برای صید ـ*غافل؛ بی خبر.

ابیات 38 و 39 : زینُ العابدین به معنی زینت عابدان لقب امام سجاد بود و پس از وی به بعضی عالمان

هم داده شده است. نمی توان با اطمینان گفت که منظور مولانا فرد خاصی بوده است. به هر صورت

مقصود آنکه شیخ دروغین در دستی قرآن و با دشنه ای پنهان در آستین برای کشتن روح و روان سالک

با چهره ای مهربان پیش آمده و وی را "سرور من" خطاب می کند در حالی که از درون جادوگری بابلی و

مکار است. و یا اگر بابِلی را با یای نکره بخوانیم، یعنی درون آن جادوگر، به تعداد تمام ساحران شهر بابل

مهارت جادوگری نهفته است.ــ ساحران بابل به مهارت در نجوم و شناخت سعدو نحس ایام معروف بودند.

جمله لذّات ِ هوا* مکرست و زَرق*

سوز* و تاریکی ست گرد ِ نور ِ برق* 41

برق، نور ِ کوته و کذب و مجاز

گردِ او ظلمات و، راه ِ تو دراز 42

نه به نورش نامه تانی خواندن

نه به منزل اسپ تانی راندن* 43

لیک جرم ِ آن که باشی رهن ِ برق

از تو رو اندر کشد انوار ِ شرق* 44

می کشاند مکر ِ برقت بی دلیل

در مَفازۀ* مُظلِمی*، شب میل میل* 45

بر کُه افتی گاه و در جوی اوفتی

گه بدین سو،گه بدان سو اوفتی* 46

(تفسیر اجمالی ابیات)

ابیات 41 و 42 :*هوا؛صورت دیگری ست از لفظ "هوی"به معنی دوست داشتن شدید که

می تواند در امری خیر یا شرباشد و در صورت بیمارگونه اش با "هوس"می آید و آن آرزو و

شهوت بی صبرانه است ـ*زرق،فریب و دو رویی ـ*برق؛ آذرخش و نیز اشاره به "طوالع".

تمامی لذائذی که از نفس سرچشمه می گیرند برخاسته از مکر و تزویر آن ست.گویی آذرخش لحظه ای

بدرخشد و نابودشود که جز سرما و ظلمت چیزی از خود باقی نمی گذارد. آذرخش ،کوتاه و دروغ ست. نه

جان رهرو را گرم کرده به سوی حقیقت می جهاند و نه راه او را روشن می دارد. وقتی خاموشی گیرد راه

تو در تاریکی محض است و تا جهان پایدار انوار الهی بسی فاصله .[توضیح آنکه مولانا به هر دومعنای هوا

اشاره دارد. منظور، هم شهوت حاصله از دیدار نقش دختر چینی ست که در دل برادر بزرگ شعله می زند

و هم ادعای صادقانۀ اوست که با دیدن یک جرقه از جمال الهی در روی تندیس آن دختر، می پندارد اگر به

وصال او برسد پای در جهان عشق الهی نهاده است. منظور مولانا از برق نیز عقل جزوی ست؛ چنانکه در

دفتر چهارم آورده است، بیت 3319:

عقل جزوی همچو برق است و دَرَخش

در درخشی کی توان شد سوی وَخش؟ (نام شهری دور دست در شرق ایران)

نیست نور برق، بهرِ رهبری

بل، که امرست ابر را که:"می گِری!"

یعنی عقل تجربی و علمی تنها شرایطی فراهم می کند تا ابر ابهامات را از آسمان حقایق الهی توسط

باران ِ تصدیقات ِ منطقی زدوده، منتظر ماه ِ حقیقت بنشیند تا کی ظهور کند.

و نیز برق در ابیات یاد شده می تواند ناظر بر"طوالع" در ادب صوفیه باشد، یعنی روشنی ها ــ جمع طالع

به معنی طلوع کننده. شیخ اشراق سهروردی در باب لوایح و طوالع نوشته است:

" اول برقی که از حضرت ربوبیت رسد بر ارواح ِ طلاب، طوالع [ جمع طالع، تجلی اسمائ الهی بر باطن

بنده] و لوایح باشد؛[جمع لایح یعنی آشکار شده] انواری ست که از عالم ِ قدس بر روان سالک اشراق

کند و "لذیذ" باشد و صوفیان آن را اوقات خوانند ... و این لوایح همه وقتی نپاید.(2) و این البته با "لوامع"

یعنی پرتوهای درخشانی که در ابتدای سلوک بر دل رهروان وارد می گردد،مناسبت هایی دارد.

و اما استاد نیکلسون در نسخۀ مشهور خود "سور ِ تاریکی" آورده است . سور به معنای دیواری که گرد

بر گرد شهر و قلعه می کشند و می نویسد:" فاتح و دیگر نسخه های چاپی و همۀ نسخ خطی من غیر

از نسخۀ A "سوز و تاریکی ست" ضبط کرده اند"(3) و بیت بعدی را دلیل درستی انتخابش آورده است.

همایی و زمانی هم از وی پیروی کرده اند اما در نسخۀ استاد موحد همین "سوز و تاریکی" آمده است .

ابیات 43 و 44 : نه می توانی در روشنایی لحظه ای ِ آذرخش کنابی بخوانی و علمی بیاموزی و نه یارای

رسانیدن اسب به سر منزل مقصودت را داری. یعنی در پناه شناخت نفسانی و حقیرت که باشی هم از

علم و حکمت رسمی روزگار فرو مانده ای و هم توان راه عملی صوفیه را در ریاضت و عبادت و پیروی پیر

از دست داده ای. زیرا انوار آفتاب به گناه آنکه خود را وامدار نور آذرخش کردی از تو رو بر می تابند.[در واقع

خداوند افسار بندۀ مغرور به خویش را به گردنش می اندازد تا در ظلمات حوادث دنیایی راه را گم کند. در

ادامۀ حکایت هم خواهیم دید برادر میانی که نمودار عقل تجربی در آدمی ست، مغرور شده تنها خود را

کاشف راز خلقت دانسته و به همین سرنوشت دچار می شود.]

ابیات 45 و 46:*مفازه؛ بیابان ـ*مُظلم؛ تاریک ـ*میل؛ معرّب از لاتینیMilia به معنی هزارگام.

تزویر آذرخش [ناشی از اجتهاد شخصی و یا آلودگی به لذات زمینی] تو را بدون راهنما، فرسنگ در فرسنگ

به بیابان تاریکی ِ دل و جان یا گناهان می کشاند.گاهی درکوه وکمر ِ بلاها سرگردان و گاه در جوی گناهان،

آلوده به لای و لجن می شوی.[چنانکه که ذکر شد متناسب با معنی دو گانه از هوا،موضوع ابیات را نیز باید

در بارۀ آفات حاصله ازهوس و یا انحراف از شناخت حقیقت در نظر گرفت.]

ادامه دارد

زیر نویس

2 : به نقل از" فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی" تالیف سیّد جعفر سجّادی؛ ص688 به اختصار

3 : ر.آ . نیکلسون ــ شرح مثنوی معنوی ــ ج6 ؛ ص 2251 ترجمه و تعلیق حسن لاهوتی

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 16:25