دیدار معنوی مثنوی __ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۶)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۶)

حیرانی

تا اینجا سخن بر سر آن بود که هر چند عطای غیبی وایسته به کوشش سالک نیست اما

نتیجهٔ حاصله از مجاهدات؛ فرد صادق را به چنان حیرتی می کشاند که مستعد ادراک و

دریافت پاداش حق می گردد:

در دلت خوف افکند از* موضعی

تا نباشد غیرِ آنت مَطمَعی* ۱۳

در طمع*؛ فایدّهٔ* دیگر نهد

وآن مرادت از کسی دیگر دهد ۱۴

ای طمع در بسته در یک جای؛سخت!

کآیدم میوه از آن عالی درخت ۱۵

آن طمع زآنجا نخواهد شد وفا

بل؛ ز جایِ دیگر آید آن عطا ۱۶

آن طمع را پس چرا در تو نهاد؟

چون نخواستت* زآن طرف آن چیز داد؟ ۱۷

از برای حکمتی و صنعتی

نیز تا باشد دلت در حَیرتی ۱۸

تا دلت حیران بوَد ای مُستَفید*

که: « مرادم از کجا خواهد رسید؟» ۱۹

تا بدانی عجز خویش و جهل خویش

تا شود ایقان تو در غیب بیش ۲۰

هم دلت حیران بوَد در مُنتَجَع*

که چه رویاند مُصَرِّف* زین طمع؟ ۲۱

طَمْع داری روزیی* در درزیی*

تا ز خیّاطی بَری زر تا زیی*۲۲

رزقِ* تو در زرگری آردپدید

که ز وَهمت بود آن مَکسب* بعید ۲۳

پس طمع در درزیی بهرِ‌چه بود؟

چون نخواست آن رزق؛ ز آن جانب گشود؟۲۴

بهرِ‌نادر حکمتی در علمِ حق

که نبشت آن حکم را در ماسَبَق* ۲۵

نیز تا حَیران شود اندیشه ات

تا که حیرانی بود کل پیشه ات ۲۶

(تفسیر اجمالی ابیات)

ابیات ۱۳ تا ۲۱ :*از موضعی؛ در موقعیّتی [ اینجاحرف اضافهٔ از؛معنی «درونِ» می دهد]

*مَطمَع؛ آنچه مورد طمع قرار گیرد--*طمع؛چشمداشت -*فایده؛ نتیجه و اثری که مطابق با

نظام علت و معلولی؛ و به اذن خدا روی دهد.[ بنا بر نظر مولانا] در اوائل داستان هم این

کلمه به مفهوم ثمر و نتیجهٔ رویدادی بکار رفته است:

آن صوَر در بزم؛ کز جامِ خوشی ست

فایدهٔ او بیخودی و بی هشی ست .. (بیت ۳۷۳۳ در همین حکایت)

*نخواستت را برای رعایت وزن بخوانیدنَخُستت - *مُستَفید؛ خواهان استفاده-*مُنتَجَع؛مرتع

جایی که انتظاروجود آب وگیاه برود - *مُصَرّف؛ دگرگون کننده -*ایقان؛ یقین داشتن تجربی

خداوند؛ جایی چنان تو را می ترساند که جز پناه بردن به او (خدا) هیچ آرزویی در دلت پدید

نمی آید؛[ مثلا به وقت گرفتار شدن به بیماری لا علاج و گم شدن در جنگل تاریک]و درجایی

دیگر امید رسیدن به آرزویی در نهادت می پروراند؛زیرا از امید هم نتایجی تولید می شودکه

البته بواسطهٔ کسی یا رویدادی بدستت می رسد. اما ای کسی که تمام امیدت را به چیزی

بسته ای! مرادت را از جای دیگری خواهی گرفت. پرسیدنی ست که چرا خدا بیهوده تو را

به درگاهی امیدوارکرد؛حال آنکه خود می دانست کوشش تو به جایی نخواهد رسید؟ برایت

بگویم که حکمتی در این «گربه رقصانی»وجود دارد. برای این که به عقل و اندیشه و ارادهٔ

بشری خود مغرور نگردی که دست بالای دست بسیارست و دست خدا برفرازِ همه.

بنابر این خداوند دلت را حیران و تو را گیج می سازد و به عجز خویش در برابر جهان غیبی

اقرار کرده به وجود آن شک نمی کنی . و نیز دلت نگران و حیران ِ صُنع حق می شود که از

سبزه زار امیدی که برای خود فراهم آورده ای؛ آن دگرگون کننده(خدا) چه نصیبت می کند.

ابیات ۲۲ تا ۲۶ : *روزیی؛ طلب روزی - *درزیی؛- * خیاطی -*زیی؛ زندگی کنی.-*رزق؛روزی

الهی - *مَکسَب؛ شغل - *ماسَبَق؛آنچه از پیش مقدّر شده باشد.

مثلا امید داری که از خیاطی امرار معاش کنی؛ اما جریان سرنوشت؛ روزی تو را در شغل

زرگری که تصورش را هم نمی کردی قرار می دهد.بنابراین دلیل توجه تو به خیاطی برای

چه فایده ای بود؟[ برایت بگویم که]‌ حکمتی نادر در تقدیر الهی بود تا اندیشه و عقلت را

یک سره به حیرانی بکشاند و اصلا چنان مات و متحیّر شوی که وجود خود را به فراموشی

سپرده از بن جان بگویی ؛ما شاءالله(هر چه خدا بخواهد). چنانکه در جایی دیگر گفته ست:

زیرکی بفروش و حیرانی بخر

زیرکی ظنّ ست و حیرانی نظر

ظن؛گمان و حدسِ عقل جزئی ست و نظر ؛ بصیرتِ حاصله از شهود و دیدار حق. چنین

حیرتی البته متفاوت است از حیرت ناشی از نادانی و چند دل شدن در انتخاب راه درست:

نی چنان حیران که پشتش سوی اوست

بل چنین حیران و غرق و مستِ دوست ...

آنگاه شاهزادهٔ بزرگین به برادران می گوید:

« یا وِصالِ یار ز این سَعیَم رسد

یا ز راهی خارج از سَعیِ جسد ۲۷

من نگویم ز این طریق آید مراد

می طپم تا از کجا خواهد گشاد ۲۸

سر بریده مرغ هر سو می فتد

تا کدامین سو رهد جان از جسد ۲۹

یا مراد ِ من بر آید زاین خروج*

یا ز برجی دیگر از ذاتُ البُروج*» ۳۰

(تفسیر اجمالی ابیات)

*خروج؛خارج شدن؛مقابل داخل آمدن و نیز می تواند کنایه از طغیان بر ضد پادشاهی باشد. در

اینجا همین معنی اخیر منظور است.*ذاتُ البُروج؛منظور آسمان هشتم است که برجهای دوازده

گانه را در خود دارد. بطور کلی مفهوم آسمان را دارد که سرنوشت مردم را رقم می زند.

[ گاهی پرسوناژهای حکایات مثنوی نیز همراه با خواننده به سخن مولانا گوش می دهند

تو گویی شاهزادهٔ بررگین پند مولانا را شنیده و می گوید]: « اکنون که واقعیت این ست

و در جریان عمل ست که مقدرات؛ خود را نشان می دهند؛ کار از دو حال خارج نیست.

وصال دختر چینی یا بر اثر کوشش شخصی بدستم خواهد رسید و یا عوامل دیگری جز

وجود من در ماجری دخالت می کنند.من از شرار این عشق چون مرغ سربریده ای هر

سو پر پر می زنم؛تا کدام سو جان از تنم در آمده به جان او پیوندد. یا از این طغیان که

برخلاف رای پادشاه چین به خواستگاری دخترش می روم به وصال می رسم و یا یکی

از بروج آسمان به کمکم آمده حوادثی خواهد آفرید تا شاهد مقصود را در آغوش گیرم .

ادامه دارد

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 60 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1402 ساعت: 15:01