دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دز هوش ربا (۵۰)

ساخت وبلاگ

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی

دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۰)

حکایت به اینجا رسیده بود که شاهزاده؛ مفتون خیال دختر پادشاه چین برای خواستگاریش

بدون محابا به حضور شاه رسید : ( ار بیت ۴۳۹۴ به بعد)

- میش مشغول ست در مَرعای* خویش

لیک چوپان واقف ست از حالِِ میش ۹

کُلُّکُم راعٍ بداند از رمه

کی* علف خوار ست و کی در مَلحَمه ۱۰

گرچه در صورت از آن صف دور بود

لیک چون دف در میانِ‌ سور* بود ۱۱

واقف از سوز و لَهیبِ آن وُفود*

مصلحت آن بُد که خشک آورده بود* - ۱۲

در میانِ جانشان بود آن سَمی*

لیک قاصد*کرده خود را اعجمی* ۱۳

صورتِ آتش بوَد پایانِ دیگ

معنیِ آتش یود در جانِ دیگ ۱۴

صورتش* بیرون و معنی* اندرون

معنیِ معشوقِ جان در رگ جو خون ۱۵

(تفسیر اجمالی ابیات)

ابیات ۹ تا ۱۴: *مَرعا؛ چراگاه.*کی؛ چه کسی؛ بخوانید کِه *مَلحَمه؛ جنگ و نزاع

*سور؛ جشن*وفود؛ گروه *خشک آوردن؛ منظور آنکه واقعیتی را دانستن و خود

را بی خبرنشان دادن.صورت ومعنی؛ ظاهر وباطن.اینجا تن و روان پادشاه چین.

شاه چین چنان به احوال شاهزادگان اشراف داشت که گویی چوپان از حال و روز گله اش

خبردارد . گوسفند در چراگاهِ خویش به چرا مشغول ست و خبر از چوپان ندارد که در همه

حال بنا بر مصداق حدیث « کُلُّکم راعٍ» {همهٔ شما چوپانید} می داند کدام گوسفند دارد علف

می خورد و کدام سر جنگ و ستیز دارد. و یا منظور جنس حیوان است که کدام از نوع دام

و کدام از جنس درندگان ست. (۱) بنا بر مفاد روایتی مشهور و منقول از پیامبر اکرم که انبیا

را به مَثَل چوپان و مردم را رمهٔ آنان می داند.(۲) بنابر این عارفانِ منوّر نیز مانند پیامبران از

راه ضمیرِ آیینه سانِ خویشتن به احوال مردم اشراف دارند. شاه چین هم اگرچه با تن خویش

درمیان آن سه برادر وجود نداشت؛ اما همچون دف در میان جشن و غوغای درون ایشان که

براثر عشق آن دختر بر پا شده بود حضوری ناپیدا داشت.[ در واقع رقص و شادمانی مجالس

سرور ازشنیدن نوای دف است. آن دف نواز پادشاه چین بود که با طرح وجودِ دخترش؛ جان

عشاق را به شوق و رقص در می آورد؛ مولانا در جای جای مثنوی بر این واقعیّت تاکید دارد:

آن خیالاتی که دامِ اولیاست

عکسِ مهرویانِ بستانِ خداست ... ]

وی اگرچه از حرارت عشق آن گروه برادران خبرداشت اما بنا بر صلاحدید؛ خود را به نادانی

زده بود و حرفی نمی زد.[‌ و نیز اشاره ای ست به سکوت و رازداری پیر در مواجهه با مرید]

ابیات ۱۳ تا ۱۵: *سَمیّ؛ والامقام *قاصد؛ عامدانه *اَعجمی؛ گنگ

آن شاه والامقام در ذات و ضمیرشان جای داشت اما عامدانه خود را نسبت به آنان نادان و

بی خبر می نمایاند. گویی آتشی را زیر دیگ روشن کرده باشند. اگرچه ظاهرا آن آتش درون

دیگ قرار ندارد اما معنی و اثر آتش درون دیگ گرمایی پدید می آورد. صورت؛ بیرون است ؛

و معنی در نهاد و درون؛ همچون کار و کردار عشق که به ظاهر در زیبا رویان نهفته است اما

ذات و معنی عشق و یا معشوق واقعیِ روح؛ - خداوند - مانند خون در رگهای ما جرایان دارد.

شاهزاده پیشِ شه زانو زده

دَه مُعَرِّف*؛ شارحِ حالش شده ۱۶

گرچه شه عارف بُد از کُل پیش پیش

لیک می کردی معرِّف؛ کار خویش ۱۷

_ در درون یک ذرّه نور ِ عارفی*

بِه بُوَد از صد معرِّف ای صَفی* ۱۸

گوش را رهنِ معرِّف داشتن

آیتِ محجوبی ست و حَرز* و ظن* ۱۹

آن که او را چشمِ دل شد دیدبان

دیدخواهد چشمِ او عَینُ العَیان* ۲۰

با تَواتُر* نیست قانع جانِ او

بل ز چَشمِ دل رسد ایقان*ِ او _ ۲۱

(تفسیر اجمالی ابیات)

*مُعَرِّف؛ شناساننده؛شخصی باشدکه چون کسی پیشِ سلاطین و امرا رود و

مجهول الحال باشد؛اوصاف ونسب اوبیان کند (فرهنگ دهخدا)*عارفی؛ عرفان

*صفی؛برگزیده؛یارمخصوص *حَرز؛ تخمین زدن *ظنّ؛ گمان*عَینُ العیان؛باطنِ

ظاهر؛ اصلِِ هر نمود. تَواتُر؛به دنبال هم آمدن.اشاره دارد به روش محدثان در

تعیین اعتبار یک خبر« خبر متواتر در مقابل خبر آحاد؛آن ست که جمعی کثیراز

مردمِ صادق القول آن را نقل کرده باشند.(۳) *ایقان؛ دانستن به قطع و یقین.

شاهزاده نزد شاه چین بر دو زانوی ادب فراهم نشسته بود؛ در حالی که ده معَرِّف؛ هریک

به شرح احوال و صفات وی پرداخته بودند. هرچند شاه بر همهٔ‌ وقایع اشراف داشت؛آنان

وظیفهٔ خود را انجام می دادند .{ مولانا نقش راوی حکایت را موقتا کنار نهاده می افزاید}

ای دوستِ برگزیده!ذره ای از نور عرفان؛ بهتر از کار صد معرف عمل می کند.گوش را

به گزارش معرّفان سپردن نشانهٔ دلی نا آگاه ست که در حجابِ تخمین و گمان فرومانده

است.کسی که چشم دلش بر حقایق باز باشد؛ می تواند اصل و اساسِ نمودهای ظاهر را

به شهود در یابد.{مراتب شناخت در دیدگاه عرفانی به ترتیب؛ وهم ست و گمان و ظنّ و

یقین. یقین هم به سه مرتبهٔ علمی و عینی و شهودی تقسیم می گردد} عارفِ کامل ِ منوَّر

به نور الهی نیازی به کسب اخبار از راه تواتر ندارد. پادشاه چین در مقام شهود حقایق بود.

(تاویل انفسی)

نفسِ انسانی؛ واله و شیفتهٔ عشقی زمینی به حضور ِعشقِ بی رنگِ الهی که درقالب ِ تنِ

عارفی کامل یا قطبِ دوران بود رسید.ده معرِّف _ بنابر تاویلِ نیکلسون به پیروی از نظر

شارحانی چون حکیم سبزواری و اکبر آبادی؛ یعنی پنج حسِّ ظاهری و پنج حسِّ باطن [ که

عبارتند از:حسِّ مشترک؛ قوّهٔ مُصوَّره یا خیال؛ قوّهٔ متخیّله؛ حافظه؛ و قوّهٔ متصرّفه] (۴) به

بیانِ رنج و شوق و احوال ِ نفس انسانی پرداخته از تصورات و خیالاتش؛ از بی باکی ها و

جنون و خطرکردنها و رسوایی هایش در راه وصال معشوق دم زدند. این که نفس عاشق

به هر سویی رو کند جز خیال معشوق نمی بیند و هیچ صدایی جز شیوهٔ سخن معشوق در

دلش طنین ندارد و بویی جز عطر تن او استشمام نمی کند و آرزویی جز وصالش ندارد .

غافل ازآنکه شاهِ عشق؛ خود تمامی این بلاها را بر سر نفس ِ انسانی ِ عاشق می آورد تا

آبدیده تر و رنج دیده تربه حضورعشق برسد؛ که بقول مثنوی:

عشق از اول جرا خونی بُوَد؟

تا گریزد آن که بیرونی بُوَد !!

ادامه دارد

*زیر نویس ها در کتابی که بزودی منتشر خواهد شد آمده است

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 61 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 12:29