دیدار معنوی مثنوی ــ مناجات

ساخت وبلاگ

دیدار معنوی مثنوی

مناجات

ای ببسته خواب ِ جان از جادوی !

سخت دل یارا؛ که در عالم توی ...

مثنوی و دیوان شمس از معدود آثار ادب ِ صوفیه اند که در آنها بارها گوینده و شنونده بدون هیچ

واسطه ای متحد گشته اند. عاشق زمانی حسب حال خود را باز می گوید و زمانی دیگر از زبان

معشوق پاسخ خود را می شنود. در هر حال این مولاناست که در حضرت حق حضور دارد .

مناجات عارفان نه به طمع بهشت و قصر و حوری ست و نه از بیم آتش دوزخ.ابیات آینده برگزیده

از شش دفتر مثنوی معنوی ست. تقدیم به عاشقان:

ای خدا ای فضل ِ تو حاجت روا

با تو یاد ِ هیچ کس نَبوَد روا

صد هزاران دام و دانه ست ای خدا

ما چو مرغان ِ حریص ِ بینوا ...

می رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می رویم ای بی نیاز

ما ز حرص و آز خود را سوختیم

این دعا را هم ز تو آموختیم

حرمت ِ آن که دعا آموختی

در چنین ظلمت چراغ افروختی

یار ِ شب را روز مهجوری مده

جان ِ قربت دیده را دوری مده !

هین مران از روی خود او را بعید

آن که او یک بار آن روی تو دید ...

***

عشق می گوید به گوشم پست پست

صید بودن خوش تر از صیادی ست

نه تو صیادی و جویای منی؟

بنده و افگندۀ رای منی؟

حیله اندیشی که در من در رسی

در فراق و جستن ِ من بی کسی؟

چاره می حوید پی من درد ِ تو

می شنودم دوش آه ِ سرد ِ تو

آن کشیدن زیر لب آواز را

یاد کردن مبدا وآغاز را

من توانم هم که بی این انتظار

ره دهم، بنمایمت راه ِ گذار

تا ازابن گرداب دوران وا رهی

بر سر ِ گنج ِ وصالم پا نهی

لیک شیرینی و لذاتِ مَقَر

هست بر اندازۀ رنج ِ سفر

پس برو شیرین وخوش با اختیار

نی به تلخیّ و کراهت دزد وار ...

***

من نخواهم عشوۀ هجران شنود

آزمودم, چند باید آزمود ؟

هین؛ گلوی صبر گیر و می فشار

تا خنُک گردد دل ِ عشق ای سوار

وقت ِ آن آمد که من عریان شوم

نقش بگذارم سراسر جان شوم

هرچه غیر ِ شورش و دیوانگی ست

اندرین ره دوری و بیگانگی ست

عشق و ناموس ای برادر؛ راست نیست

بر در ِ ناموس ای عاشق مایست

ای عدُوّ ِ شرم و اندیشه بیا

که دریدم پردۀ شرم و حیا

ای ببسته خواب ِ جان از جادُوی!

سخت دل یارا که در عالم توی

ــ تا نسوزم؛ کی خنُک گردد دلش !

ای دل ما خاندان و منزلش .. ــ

خانۀ خود را همی سوزی؟بسوز !!

کیست آن کس که بگوید: "لایّجوز" (جایز نیست)

خوش بسوز این خانه را ای شیر ِ مست!

خانۀ عاشق چنین اولی ترست

بعد از این این سوز را قبله کنم

زآنکه شمعم من؛ به سوزش روشنم ...

***

من ندانم آنچه اندیشیده ای ؟

ای دو دیده دوست را چون دیده ای ؟

بر درم ساکن شو و بی خانه باش !

دعوی ِ شمعی مکن پروانه باش

اندرین ره می تراش و می خراش !

تا دم ِ آخِر؛ دمی فارغ مباش !

هم بیا من باش؛ یا همخوی من

تا ببینی در تجلّی؛ روی من

بند کن چون سیل سیلانی کند

ورنه؛ رسواییّ و ویرانی کند ...

آلمان ــ فروردین 1402

* خوانش مناجات با صدای محمد بینش ( م ـ زیبا روز )

https://t.me/didarmasnavi/2838

شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 66 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 16:25