شهود مثنوی معنوی

متن مرتبط با «هوش» در سایت شهود مثنوی معنوی نوشته شده است

دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۶۰)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا(۶۰)حکایت قاضی و زن جوحی (ح)در بخش های پیشین که حکایت قاضی و زن جوحی بود،سخن به اینجا رسید که آن قاضی به خیال خام ِ کام گرفتن از زوجهٔ جوحی به خلوت او در آمد. ناگهان مرد سر رسید و قاضی تنها راه فرار را رفتن به صندوقی دید که گوشهٔ اتاق قرار داشت. جوحی آن صندوق را با کولبری به بازار فرستاد تا بفروشد. قاضی از درون صندوق حمّال را ندا داد تا صندوق را سربسته به نایبش برساند. پس از آن مولانا رو به درگاه خدا، می خواهد تا راهنمایانی برای نشان دادنراه نجات به زندانیانِ صندوقِ جسم و شهواتِ دنیای مادی بفرستد. اینک ادامهٔ حکایت:( از بیت ۴۵۰۸ به بعد)آن که هرگز روزِ نیکو خود ندید او در این اِدبار* کی خواهد طپید؟* (۶۰)یا به طفلی در اسیری اوفتاد یا خود از اوّل ز مادر، بنده زاد (۶۱)ذوق*ِ آزادی ندیده جانِ او هست صندوقِ صوَر، میدانِ او (۶۲)دایماً محبوس عقلش در صُوَر از قفص اندر قفص دارد گذر (۶۳) مَنفَذش* نَه از قفص سویِ عُلا در قفص ها می رود از جا، به جا (۶۴) در نُبی* اِن اِستَطَعتُم فَانفُذُوا این سخن با جنّ و اِنس آمد ز هُو* (۶۵)گفت منفَذ نیست از گردونتان جز به سلطان و به وحیِ آسمان (۶۶)تفسیر اجمالی ابیات*ادبار؛ بدبختی ــ *طپیدن؛ تپیدن؛ از بیم بر خود لرزیدن. ـ*ذوق؛ چشیدن، مزه .مَنفَذ؛ سوراخ و روزن ـ*قفس؛ معرّب قفس،اصل آن یونانی ست. صندوقچه وجعبه. در این ابیات منظور مولانا از قفص همان صندوق ست. ــ* نُبی؛ قرآن ــ* هُو؛ مخفّفِ هُوَ ، در تصوف اشاره به ذات حق دارد .(تفسر اجمالی ابیات )کسی که هرگز با عوالمِ الهی در رابطه نبوده است، از این بدبختی اظهار ملالت نکرده وبر خود نمی لرزد. وی مانند کسانی که از خردسالی به بردگی گرفته شده اند؛ و یا اصلا ازمادر،بندهٔ خا, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۹)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۹)(حکایت قاضی و زن جوحی) زدر ابیات آینده مولانا بی اعتباری عشق مجازی را گوشزد می کند.غالبا در متون کهن پارسی،مؤلف با آوردنِ صیغهٔ ماضی افعال، تاکید بر روا بودنشان در همهٔ زمانها دارد. بیت ۴۴۹۶:عاشقی کو در غمِ معشوق رفتگرچه بیرون ست، در صندوق رفت ۴۸عمر در صندوق برد از اندُهانجز که صندوقی نبیند از جهان ۴۹آن سری که نیست فوقِ آسماناز هوس، او را در آن صندوق دان ۵۰چون ز صندوقِ‌ بدن بیرون روداو ز گوری سوی گوری می شود ۵۱این سخن پایان ندارد؛ قاضی اشگفت: « ای حمّال و ای صندوق کش! ۵۲از من آگه کن درونِ محکمهنایبم را زودتر، با این همه ۵۳تا خَرَد این را به زَر زاین بی خِردهمچنین بسته به خانهٔ ما بَرد» ۵۴(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات ۴۸ تا ۵۱: ذهن مولانا از موضوعِ در صندوق رفتنِ قاضی متوجه صندوقِ درون یا زندانضمیرِ آدمی می شود.عاشقی که به درد عشق معشوقی گرفتار گردد، اگر چه محبوسِ هیچصندوقی نیست، اما در واقع امر، زندانیِ غم واندوه خویش است و دنیا را در حدِّ همان قفستنگ می بیند.صاحبِ سَری که از شدت شهوات بر فراز آسمانها نرفته است، همواره زندانیِ محصور درون صندوق است.وقتی هم که عمرش به پایان برسد، از صندوقِ تن به صندوقِ گورمنتقل می گردد.{ کسی که به معنویات اهمیت ندهد چه در زمان جوانی و عشق ورزیدن و چه در اوقات دیگر زندگانی،که درگیر دلمشغولی های فانی ست؛ تا پایان عمر زندانی قفس های اوهام خویش باقی خواهد ماند. باز محبوس درقفس، از میانِ میله ها دنیای بیرون را دیده میلبه رهایی از زندان دارد. اما محبوسِ صندوق، خبر از وجود عوالمی برتر از آن را ندارد.}و اما به نظر می رسد مولانا در سرودن بیت ۵۰ ـ در نسخهٔ نیکلسون شماره ۴۴۹۸ ـ :آن سری که نیست فوقِ آسمان از هوس، , ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۸)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۸) (حکایت قاضی و زن جوحی) وداستان به آنجا رسید که قاضی از ترس رسوایی خود را در صندوقی تنهان کرد.چوحی خود را به بی خبری از حضور او زده، با صدای بلند به زنش می گوید: «من چه دارم غیرِ آن صندوق، کآنهست مایهٔ تهمت و پایهٔ گُمان ۳۶خلق پندارند زر دارم درون داد* واگیرند از من زاین ظُنون* ۳۷صورتِ صندوق بس زیباست، لیکاز عُروض* و سیم و زر خالی ست نیک ۳۸چون تنِ زرّاقِ* خوب و باوقاراندرآن سَلّه* نیابی غیر مار ۳۹من برم صندوق را فردا به کو*پس بسوزم در میانِ چار سو* ۴۰تا ببیند مؤمن و گبر و جهودکه در این صندوق جز لعنت نبود» ۴۱گفت زن: « هَی*؛ در گذر ای مرد از این!»خورد سوگند آن که :«نکْنم جز چنین» ۴۲از پگه حمّال آورد او چو باد زود آن صندوق برپشتش نهاد ۴۳اندر آن صندوق، قاضی از نَکال*بانگ می زد ک:«ای حَمال و ای حَمال!»۴۴کرد آن حمّال راست و چپ نظرکز چه سو در می رسد بانگ و خبر؟ ۴۵« هاتف* است این داعی*ِمن؟ ای عجبیا پری*ام می کند پتهان طلب؟» ۴۶چون پیاپی گشت آن آواز و، بیشگفت هاتف نیست باز آمد به خویش ۴۶عاقبت دانست کآن بانگ و فغانبُد ز صندوق و، کسی در وی نهان ۴۷*داد؛ دادو دهش،احسان ـ *ظُنون؛ ج ظَنّ، خیالِ باطل ـ *عُروض؛ج عَرض،جنسقیمتی ـ *زَرّاق؛ بسیارمکّار ـ *سَلّه؛ سَبَد.{منظور سبدِ تن آدمی ست} * کو؛ کوی*چارسو؛ بازارجهاردهنه ـ*هَی؛ و یا هِی، صوت ست برای برحذر داشتن از کاری*نَکال؛ جزای سخت ـ*هاتَف؛آواز دهندهٔ پنهانی ـ*داعی؛نداکننده ـ*پری؛جن.سپس مولانا وقفه ای در نقل ایجاد کرده، شنونده را متوجه منظور اصلیِ حکایت می کند. درواقع امر تمام داستانِ دژ هوش ربا بر گرد همین محورست که عشق مجازی در هر صورتیچه در قالبِ پرستشِ زیبایی های مادی و چه در صورت شهوانی محض که, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)(حکایت قاضی و زن جوحی) دعنوان شانزدهرفتنِ قاضی به خانهٔ زن جوحی؛ و حلقه زدنِ جوحی به خشم بردر و گریختنِ قاضی در صندوق و الی آخِرِه ...مکرِ زن پایان ندارد؛ رفت شبقاضیِ زیرک سوی زن، بهرِ دَب* ۲۷زن چو (دو)* شمع و نُقلِ مجلس راست کرد،گفت: « ما مستیم بی این آبْ خَورد»* ۲۹اندر آن دم جوحی آمد، در بزدجُست قاضی مَهرَبی* تا در خزَد ۳۰غیرِ صندوقی ندید او خلوتیرفت در صندوق از خَوف، آن فَتی* ۳۱اندر آمد جوحی و گفت: « ای حریف*ای وَبالم * در ربیع* و در خَریف*! ۳۲من چه دارم که فِدا اَت نیست آنکه ز من فریاد داری هر زمان؟ ۳۳بر لبِ خشکم* گشادستی زبانگاه مُفلِس خوانیَم؛ گه قَلتبان* ۳۴این دو علّت گر بوَد ای جان مرا آن یکی از توست و، دیگر از خدا ۳۵*دب؛مخفّفِ دبّ، لواطـ* چو (دو) در نسخهٔ نیکلسون (دو) آمده است، ولی بنابر نظر استاد همایی (چو) رساتر است و در نسخه ای آمده است (۹) ـ * آبْخَوردنصیب و بهره ـ اینجا منظور شراب است وکنایه از انزال جنسی. *فَتی؛چوانمرد*مَهرَب؛ گریزگاه ـ*وبال؛ سختی و عذاب ـ*حریف؛ همنشین، همکار، زنِ فاسق*ربیع و خَریف؛ بهارو پاییزـ*خشک لب؛ کنایه از تنگدستی و یا خاموشی ـ* قَلتبان؛ این واژه دراصل ترکی ست و به سنگ استوانه شکلی می گفتندکه برای فشردهشدن ِمواد، بر بام های نوساخته می غلتاندند.درفارسی کنایه از مردِ بی غیرت.در این ابیات مولانا به زبان طعنه می گوید قاضی هوشیار حکایت که فریب حیلهٔ زن جوحیرا خورده بود، به خیالِ شهوت راندن به خانه اش رفت. وقتی شمع و نُقلِ مجلسِ شراب رافراهم دید، گفت:نیازی به این تشریفات نیست؛ من همینطور هم از آنچه نصیبم شده مستو آمادهٔ کام گرفتنم.» دراین لحظه جوحی در زد. قاضی دنبال جایی برای پنهان شدن بر آمدو غیر , ...ادامه مطلب

  • دبدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژهوش ربا(۵۶)

  • دیدار معنوی مثنوی دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۶){حکایت قاضی و زن جوحی} (ج)گفت قاضی: « ای صنم، معمول چیست ؟»گفت:« خانهٔ این کنیزک بس تهی ست (۱۷)خصم* در دِه رفت و، حارس* نیز نیستبهرِخلوت، سخت نیکو مسکنی ست (۱۸)امشب ار امکان بوَد، آنجا بیاکارِ شب، بی سُمعه* است و بی ریا* (۱۹)جمله جاسوسان* ز خَمرِ خواب، مستزنگیِ شب، جمله را گردن زده ست» (۲۰)*خصم؛ دشمن، طرفین دعوی، صاحب، شوهر از آن جهت که مالکِ زن ست.*حارس؛نگهبان ـ*سُمعَه؛ شنوانیدن عمل خیرخود به مردم، چنان که ریا، نمودنِ افعالِ حَسَنه تامرا نیک پندارند.(۶) ـ*جاسوسان؛اشاره به مردم و همسایگان.قاضی خود را به ناشیگری زده می گوید ای بت زیبا حالا که محکمه و خانهٔ من پر رفت وآمد است بگو چه کنیم تا ملاقاتی میان ما رخ دهد؟ زن می گوید خانهٔ این کنیزک مهیاست.ــ وی برای تحریک بیشترِ قاضی، خود را کنیزک می نامد با کاف تصغیر و تحقیر؛ یعنی منچون کنیزی کم سال در اختیارت هستم و تو ارباب مطلقی که اجازه هرعملی را داری. ــشوهر بیرون منزل است ونگهبانی هم وجود ندارد و تو می توانی بدون نقش بازی کردن و فریب دیگران که مثلا ادای رسیدن به کارهای دیوانی را در آوری، خواستهٔ دل برآوری .همسایگان را هم که غلام سیاهرنگِ شب شرابِ خواب نوشانده و انگار کشته است.درابیات آینده از مهارت زنان در فریب مردان سخن به میان می آید. البته نظر مولانا درمورد زنان آن دوران چنین منفی نیست بلکه حکایت ایجاب می کند که زن بعنوان نمایندهٔنفس انسانی، مکّار نشان داده شود؛ همچنان که مرد بطور کلی سمبل عقل تجربی و درمراحل بالاتر نشان دهندهٔ خرد و بصیرت ست. جنین برداشتی البته تنها منحصر به اسلامنبود؛بلکه تمام جوامع مردسالار عهد باستان و قرون وسطی چنین می اندیشیدند.خواند بر قاضی فسون های عجبآن, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۵)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۵){ قاضی و زن چوجی } (ب)شد زنِ او نزدِ قاضی در گلهکه:« مرا افغان ز شویِ دَه دِله*» ۶قصّه کوته کن که قاضی شد شکاراز مَقال* و از جمالِ آن نگار ۷گفت:« اندر محکمه ست این غلغلهمن نتانم* فهم کردن این گِله ۸گر به خلوت آیی ای سروِ سَهی!از ستمکاریِّ شُو شرحم دهی» ۹گفت: «خانهٔ تو ز هر نیک و بدیباشد از بهرِ گله آمد شدی» ۱۰* ده دِله؛آن که ده دل دارد؛هوسباز ــ * مقال؛ گفتار ــ *نتانم؛ مخفّفِ نتوانم.حیلهٔ زن جوحی کارگر افتاد و قاضی وی را به ملاقاتی در خلوت دعوت کرد؛ تا مثلا با تمرکزحواس بتواند موضوع شکایت را بررسی کند. زن گفت در خانهٔ تو آدمیانِ بد ذات و یا خوب،از هر نوعی برای طرح شکایت آمد و رفت می کنند و خیلی شلوغ ست.ذهن مولانا از معنای ازدحام در محکمه و منزلِ قاضی؛ متوجه هجومِ افکار پریشان در خانهٔ سرِ آدمی شده چندینبیت بعنوان جملهٔ معترضه در میانهٔ حکایت می آورد. درابیات آینده کلماتی چون سر و صدر و خانه، با معانی دوگانه هم به ضمیر آدمی و سرو سینهٔ او دلالت دارد و هم به خانه و محکمه و منصبِ قاضیِ حکایت :خانهٔ سر جمله پر سودا* بوَدصدر* پر وسواس و پر غوغا بوَد ۱۱باقیِ اعضا ز فکر آسوده اندو آن صدور از صادران* فرسوده اند ۱۲در خزان و بادِ خوفِ حق گریزآن شقایق* های پارین را بریز ۱۳این شقایق؛ منعِ نو اشکوفه هاستکه درختِ دل برای آن نَما*ست ۱۴خویش را در خواب کن زاین اِفتکار*سر ز زیرِ خواب در یَقظَت* بر آر ۱۵همچو آن اصحابِ کهف ای خواجه زود رَو؛ به اَیقاضاً که تَحسَبهُم رُقود ۱۶(تفسیر اجمالی ابیات)* سَودا؛ سیاه. در ترکی به معنی داد و ستد؛ و در فارسی به معنی دیوانگی و نیزنام یکی از اخلاط چهارگانهٔ بدن ،خیالات بیهوده.*صدر؛ فرازِمجلس، مِهترورئیسوزیر،مسندِ , ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی ــ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۴)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۴)عنوان پانزده:{ قاضی و زنِ جوحی*}مفتون شدنِ قاضی بر زنِ جوحی، و در صندوق ماندن، و نایبِ قاضی صندوق راخریدن؛ باز سال دوم آمدنِ زنِ جوحی بر امیدِ بازیِ پارینه و گفتنِ قاضی که مراآزاد کن و کسِ دیگر بجوی اِلی آخِرِالقِصِّهمولانا برای نشان دادن حیله های نفس که آدمی را کور کورانه بدنبال ارضاء غرائز جسمانیکشانده از رشد معنوی شخصیت باز می دارد، حکایتی از جوحی و همسرش نقل می کند.جوحی که در ادبیات عرب به «جُحی» مشهور است، یکی از رندان شوخ طبعِ روزگار بودهکه مسخرگی را پیشه کرده بود تا به قول عبید زاکانی داد خود را از کِهتر و مِهتر بستاند. بنابه گزارش فرهنگ لغت دهخدا: «وی از قبیلهٔ‌ فزاره بود و در اوائل قرن دوم هجری در کوفه می زیست ... نامِ یکی از اکابر ست که خود را دانسته به دیوانگی افکنده بود.... در مضجکهگویی مانند ملانصرالدّین بود.گویند شبی نزدیکِ کنیز پدر خود رفت و اظهار محبت کرد؛ناگاهکنیز بیدار شد وگفت تو کیستی؟ گفت مترس که من پدرم هستم! و برای کتمان این جنایتاز آن ببعد خود را به بلاهت زد تا آنکه ضرب المثل شد؛ چنانکه گویند:« احمق مِن جحی » .مولانا در مثنوی شخصیّتی رند و تیز زبان از وی نشان می دهد که شوخی هایش هیچ جنبهٔ نمایش و سرگرمی ندارند. وی از همان کودکی هم طنّاز و شوخ طبع بود. مثلا وقتی گریه وزاری کودکی را می بیند که بر لب تابوت پدر می نالید که:« تو را به خانه ای تاریک و سرد وبی آب و نان و گرما می برند »‌؛ به پدرِ خود می گوید:گفت جوحی با پدر: « ای ارجمند!واللَّه این را خانهٔ ما می برند »گفت جوحی را پدر: « ابله مشو! »گفت : « ای بابا ! نشانی ها شنو !!این نشانی ها که گفت او (آن کودک) یک به یکخانهٔ ما راست بی تردید و شکنَی حصیر و، نَه چ, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۳)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژهوش ربا (۵۳)دربخش پیش حکایت به آنجا رسید که معرّف؛ نداشتنِ استعداد و قابلیّتِ شاهزاده را دلیلِدیر آمدن وی به درگاه پادشاه چین ذکر کرد. و دیدیم که مولانا نیز ابیاتی در تایید این نظر_که در واقع مقوله ای فلسفی ست _ بر زبان راند . اینک ببینیم پادشاهِ چین چه می گوید:گفت:« استعداد هم از شه رسدبی ز جان کی مستعد گردد جسد ؟» ۵۳بیشتر شارحان مثنوی متوجه نشده اند که بیت بالا سخنِ پادشاه چین به معرِّفی ست که در ابیات پیشین داشت عذر شاهزاده را در دیرکرد؛ توضیح می داد. مثلا انقروی و پیرو اوکریم زمانی گوینده را شاهزاده فرض کرده اند. (۷) اکبرآبادی و نیکلسون و گل پینارلی وجلال همایی اشاره ای به گوینده نکرده اند؛ حال آنکه تمام منظور مولانا در همین جاست.شاه خطاب به معرِّف می گوید: آن استعداد و قابلیّت هم که منظور توست از سوی شاهوجود یعنی خدا می رسد. { یعنی اگر ارادهٔ او نباشد؛ چنین قابلیّتی در آدمی پدیدنمی آید} همانطور که تا جانی در بدن جریان نداشته باشد؛ کی بدن به تنهایی می تواند اعمال خودرا مدیریت کرده استعداد سوخت و ساز و مثلا حرکت داشته باشد؟ {توضیح آن که در نظام فلسفی عرفانیِ ابن عربی؛ دستانِ خدا بسته است.او هم حاکم برجهان هستی و هم محکومِ قوانینی ست که از فیضِ اسماء و صفاتش به ظهور رسیده اند.مولانا در دفتر پنجم بحث مفصلی در این باره دارد که به آوردن چند بیت بسنده می کنیم:«دربیان آنکه عطای حق؛موقوفِ قابلیّت نیست زیرا عطا قدیم ست و قابلیّتحادث. عطا صفتِ حق ست؛قابلیّت صفتِ مخلوق.وقدیم موقوفِ حادث نباشدبل که شرطِ قابلیَّت دادِ اوستداد؛ لُبّ و قابلیّت هست پوستقابلی گر شرطِ هر فعلی بُدیهیچ معدومی به هستی نامدی .. در واقع از نظر ابن عربی موجودات نمی توانند چیری خ, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دز هوش ربا (۵۰)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۰)حکایت به اینجا رسیده بود که شاهزاده؛ مفتون خیال دختر پادشاه چین برای خواستگاریش بدون محابا به حضور شاه رسید : ( ار بیت ۴۳۹۴ به بعد)- میش مشغول ست در مَرعای* خویشلیک چوپان واقف ست از حالِِ میش ۹کُلُّکُم راعٍ بداند از رمهکی* علف خوار ست و کی در مَلحَمه ۱۰گرچه در صورت از آن صف دور بودلیک چون دف در میانِ‌ سور* بود ۱۱واقف از سوز و لَهیبِ آن وُفود*مصلحت آن بُد که خشک آورده بود* - ۱۲در میانِ جانشان بود آن سَمی*لیک قاصد*کرده خود را اعجمی* ۱۳صورتِ آتش بوَد پایانِ دیگمعنیِ آتش یود در جانِ دیگ ۱۴صورتش* بیرون و معنی* اندرونمعنیِ معشوقِ جان در رگ جو خون ۱۵(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات ۹ تا ۱۴: *مَرعا؛ چراگاه.*کی؛ چه کسی؛ بخوانید کِه *مَلحَمه؛ جنگ و نزاع *سور؛ جشن*وفود؛ گروه *خشک آوردن؛ منظور آنکه واقعیتی را دانستن و خود را بی خبرنشان دادن.صورت ومعنی؛ ظاهر وباطن.اینجا تن و روان پادشاه چین.شاه چین چنان به احوال شاهزادگان اشراف داشت که گویی چوپان از حال و روز گله اشخبردارد . گوسفند در چراگاهِ خویش به چرا مشغول ست و خبر از چوپان ندارد که در همهحال بنا بر مصداق حدیث « کُلُّکم راعٍ» {همهٔ شما چوپانید} می داند کدام گوسفند دارد علفمی خورد و کدام سر جنگ و ستیز دارد. و یا منظور جنس حیوان است که کدام از نوع دامو کدام از جنس درندگان ست. (۱) بنا بر مفاد روایتی مشهور و منقول از پیامبر اکرم که انبیارا به مَثَل چوپان و مردم را رمهٔ آنان می داند.(۲) بنابر این عارفانِ منوّر نیز مانند پیامبران ازراه ضمیرِ آیینه سانِ خویشتن به احوال مردم اشراف دارند. شاه چین هم اگرچه با تن خویشدرمیان آن سه برادر وجود نداشت؛ اما همچون دف در میان جشن و غوغای درون ایشان کهبراثر عشق آن , ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۱)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۱)اکنون شاهزادهٔ بزرگین به زانوی ادب در برابر پادشاه چین نشسته است و معرّفان به بیاناحوال وی پرداخته اند.(از بیت ۴۴۰۷ به بعد)پس معرِّف پیشِ شاهِ مُنتَجَب*در بیانِ حالِ او بگشود لب ۲۳گفت:« شاها! صیدِ احسانِ توَستپادشاهی کن؛ که بی بیرون شوَست* ۲۴دست در فِتراکِ* این دولت زده ستبر سرِ سرمستِ او بر مال دست» ۲۵گفت شه: « هر منصبی و مُلکَتیکِالتماسش هست؛ یابد این فَتی* ۲۶بیست چندان مُلک؛ _کو شد زآن بری_؛بخشمش اینجا و؛ ما خود بر سَری*» ۲۷گفت: « تا شاهی ت در وی عشق کاشت جز هوای* تو هوایی کَی گذاشت؟ ۲۸بندگیِّ تو چنان در خورد شدکه شهی اندر دلِ او سرد شد ۲۹شاهی و شهزادگی در باخته ست از پیِ تو در غریبی ساخته ست ۳۰صوفی ست؛ انداخت خرقهٔ وجد* درکی رود او بر سرِ خرقه دگر» ۳۱(تفسیراجمالی ابیات)*مُنتَجَب؛ برگوار و نجیب *بیرون شو؛ راه نجات *فِتراک؛ ترک بند؛تسمه ای که برای حمل شکار برانتهای زین بسته؛ کمند را از آن آویزان می کردند. معمولابرای حمل بی درد سرشکار؛ابتدا آن را با کمندصیدکرده سر دیگر کمند را بهفتراک می بستند تاحیوان به پای خودفاصلهٔ شکارگاه و مسلخ را طی کند. اینتصویر؛مشابهتی دارد با تصوّر شکارِ عاشق توسط کمندِ نگاه معشوق؛تا با پایجان خویش به قتلگاهِ عشق برود؛ چنانکه خواجهٔ شیراز هم سروده است:به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کنکه آفت هاست در تاخیر و طالب را زیان دارد*فتی؛ جوان؛ جوانمرد *بر سری؛ علاوه بر آن *هوا؛ میل شدید *خرقه؛ پوششصوفیه است که از پیش باز باشد. خرقه انداختن؛ کنایه از وجدی که بی اختیار سالک؛ در میانهٔ سماع به وی دست داده؛ خرقهٔ خود را جانب سماع زن یا پیر ویا مصاحبی بیاندازد. چنین رسم است که آن خرقه را تکه تکه کرده تبرکاً میا, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۲)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۲)آنگاه معرِّف در بیان اوصاف شاهزاده ادامه می دهد: (از بیت ۴۴۲۲ به بعد)« عاملِ* عشق است؛ معزولش مکنجز به عشقِ خویش مشغولش مکن» ۳۸و همچنین از زبان شهزاده می گوید:«منصبی کآنم ز رویت مُحجِب* استعینِ معزولی ست* و نامش منصب است » ۳۹پس از آن وی در شرحِ کوتاهیِ شاهزاده از زودتر شرفیاب شدن؛ ادامه می دهد:«موجب ِ تأخیرِ اینجا آمدنفَقدِ* استعداد* بود و ضعفِ فن» ۴۰سپس مولانا بعنوان جمله ای معترضه می افزاید:_ بی ز استعداد در کانی رویبر یکی حبّه نگردی محتوی* ۴۱همچو عِنّینی* که بِکْری را خَرَدگرچه سیمین بَر بوَد؛ کی بَر خورَد؟ ۴۲چون چراغی بی ز زَیت* و بی فَتیلنه کثیرستش ز شمع و نه قلیل ۴۳در گلستان اندر آید اَخشمی*کی شود مغزش ز ریحان خرّمی ۴۴همچو خوبی دلبری مهمانِ غَر*بانگِ چنگ و بر بطی در پیشِ کر ۴۵همچو مرغِ خاک؛ کآید در بِحارزآن چه یابد؟ جز هلاک و جز خَسار* ۴۶همچو بی گندم شده در آسیا جز سپیدیِ ریش ومو نبود عطا ۴۷آسیایِ چرخ بر بی گندمان مو سپیدی بخشد و ضعفِ میان ۴۸لیک با باگندمان این آسیا مُلک بخش آمد دهد کار و کیا* ۴۹اول استعدادِ جَنّت بایدتتا ز جَنّت زندگانی زایدت ۵۰طفلِ نو را از شراب و از کبابچه حَلاوت؟ از قصور و از قِباب* ۵۱حد ندارد این مَثَل کم جو سخُنتو برو؛ تحصیلِ استعداد کن _ ۵۲آنگاه بر سر ِ سخنِ معرِّف باز گشته از زبانِ وی ادامه می دهد:«بهرِ استعداد تا اکنون نشست شوق از حد رفت و آن نامد به دست» ۵۳(تفسیر اجمالی ابیات )*عامل؛کار گزار*مُحجِب؛ در پرده *فقد؛ از دست دادن؛ در دسترس نبودنِ چیزیاستعداد؛ آمادگی و قابلیت *محتوی؛ جمع کننده *عِنّین؛ مرد ناتوان جنسی *زَیت؛روغن * اَخشم؛کسی که حس بویایی ندارد *غَر؛ زن بدکاره و یا مردی که مخَنِّثباشد؛ *, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۹)

  • دیدار معنوی مثنوی دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۹)(عنوان چهاردهم)مکرر کردن برادران؛پند دادنِ بزرگین را؛ تاب نا آوردنِ او آن پند را و در رمیدنِ اواز ایشان؛ شیدا و بی خود رفتن و خود را در بارگاهِ پادشاه انداختن؛ بی دستوری *خواستن. - لیک از فرطِ عشق؛ نه از گستاخی و لااُبالی - اِلی آخِرِهِ ماجرا ی شاهزادگان به اینجا رسید که برادر سوم فراق معشوق را تاب نیاورده قصد بارگاه شاه چینرا کرد. در این فصل شریف مولانا از شدت عشق وی سخن می گوید که باعث شد بی توجه به دربارو مراحل کسب اجازه برای شرفیابی؛ خود را به پادشاه رساند و زمین ادب بوسه داد:(از بیت ۴۳۸۶ به بعد)آن دو گفتندش که:« اندر جانِِ ماهست پاسخ ها چو نجم اندر سما ۱گر نگوییم آن؛ نیاید راست نَرد*ور بگوییم آن؛ دلت آید به درد ۲همچو چَغزیم* اندر آب از گفت اَلَموز خموشی اختناق ست و سَقَم* ۳گر نگوییم؛ آشتی را نور نیستور بگوییم آن سخن؛ دستور نیست» ۴(تفسیر اجمالی ابیات)*نرد؛ تنهٔ درخت. .* چَغز؛ قورباغه * سَقَم؛ بیماریبرادران به شاهزادهٔ بزرگین که گفته بود می بایست مانند عشاق حقیقی حسابگری ها راکنار گذاشت وقدم در میدان بلا نهاد؛ گفتند: « در برابر دعوی تو پاسخ هایی قانع کننده وروشن چون ستارگان آسمان در نهاد خود داریم؛ [ یعنی به مصداقِ آفتاب آمد دلیلِ آفتاب ؛چنان روشن اند که دیگر جای استدلال برایت باقی نخواهد گذاشت] که اگر نگوییم درختِارشادِ تو راست قامت نخواهد رُست.[یعنی اتمام حجت ما ناتمام خواهد ماند] و اگر بگوییم از ما دلچرکین خواهی شد و باز برما تهمت ناعاشقی و حسابگری خواهی نهاد. گویی مانتد قورباغه شده ایم که درون آب نمی تواند دم بزند و نفس بکشد؛که دردناک و ناممکن ستتنها بیرون آب می تواند سر و صدایی راه انداخته وحرفی بزند تا به خفقان و بیماری, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی _ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۸)

  • دیدار معنوی مثنوی دیدار مثنوی در دژ هوش ربا(۴۸)عشق؛ از اوّل چرا خونی بوَد؟تا گریزد آن که بیرونی بوَد ... نوشتار پیشین در اعتراض فرشتگان به درگاه حق بود؛ که چرا حاجات بی ایمانان غالبازود بر آورده می شود اما مؤ منان باید سال ها صبر و کوشش کنند تا شاید به آرزوییبرسند؟ حکمت این یک بام و دو هوایی چیست؟ اینک مولانا از سوی حق می گوید:«‌ حق بفرماید که:« نز خواریّ ِ اوست عین ِ تاخیرِ‌ عطا یاریِّ اوست ۶حاجت* آوردش ز غَفلت* سوی من آن کشیدش مو کشان در کوی من ۷گر بر آرم حاجتش او وا رود*هم در آن بازیچه مُستغرق شود ۸گرچه می نالد به جان :« یا مُستَجار!»*دل شکسته؛ سینه خسته؛ گو بزار ! ۹خوش همی آید مرا آواز ِ او و آن خدایا گفتن و آن راز ِ او ۱۰و آن که اندر لابه و در ماجرا *می فریباند به هر نوعی مرا ۱۱ (تفسیر اجمالی ابیات) * غَفلت؛فراموش کردن؛ از یاد بردن _ * وا رود؛ سرد و بی شوق شود _*مُستجار؛ پناهگاهخداوند به فرشتگان می فرماید این تاخیر در بر آوردن حاجت مؤمن از آن رو نیست کهوی را خوار و پست شمرده باشم؛ بر عکس دارم یاریش می کنم.زیرا او بدلیل همین نیازبوده که محبت مرا به خاطر آورده است. همین حاجت او را مو کشان بدرگاه ما آورد.[ موکشیدن و گوش کشیدن کنایه از آگاهی دادن ِ‌ تنبیهی به خطاکار است.] اگر نیاز و حاجتشرا بر آورم او سرد شده شوق رسیدن به ما را از دست می دهد و دنبال همان بازیچهٔ‌ اینجهانی خود می رود و دوباره مرا فراموش می کند . بنا بر این اگر چه از بن جان مرا دلشکسته و پریشان می خواند ولی بگذار همچنان زار بزند. آن تضرّع او را دوست دارم واین که در حال شکایت و ماجرا کردن سعی دارد دلسوزی و مهر مرا بر انگیزاند. [ ماجراکردن اشاره به رفتار صوفیه نیز دارد که در صورت دلگیری؛ دو سالک در برابر برادران, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی __ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۷)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۷)(عنوان سیزدهم)حکایت آن شخص که خواب دید که آنچه می طلبی از یَسار؛ به مصر وفا شود.آنجاگنجی ست درفلان محلّه درفلان خانه. چون به مصر آمد؛ کسی گفت « من خوابدیده ام که گنجی ست به بغداد در فلان محله؛ در فلان خانه.» نامِ محلّه وخانهٔ اینشخص بگفت. آن شخص فهم کردکه آن گنج در مصر گفتن؛ جهت آن بود که مرایقین کنند که در غیرِ خانهٔ خود نمی باید جُستن؛ ولیکن این گنجِ یقین ومحقَّق جزدر مصر حاصل نشود.حکایت بالا در تائیدمطالب قبلی آمده است و بیت معروف خواجهٔ‌ شیراز را به یاد می آورد:سال ها دل طلب جام جم از ما می کردآنچه خود داشت ز بیگانه تمنی می کرد استاد فروزانفر مأخذ داستان را از کتاب عجایب نامه تالیف محمدبن محمود همدانی به سال ۵۵۵هجری می داند. البته با تفاوتهایی در ذکر جزئیات.(۱) احتمالا رمان معروف کیمیاگر اثر پائیلو کوئیلوبا الهام از همین حکایت نوشته شده است؛ خود نویسنده توجه به داستان های هزار و یک شب رادر خلق این رمان دخیل می داند(۲) خلاصهٔ‌ حکایت در عنوان آمده است.از آنجا که بنای این نوشتاربر تمرکزبه سرگذشت شهزادگان است؛ از آوردن آن حکایت درمی گذریم و از میان چندین پند ونکتهٔ ظریف عارفانه؛‌ یکی از چالش بر انگیز ترین مباحث اجتماعی را انتخاب می کنیم. این که ازروی چه حکمتی ست که اغلب خدادوستان در این دنیا خیلی دیر به مراد خود می رسند و یا اصلانمی رسند ؟ از بیت ۴۲۱۷ به بعد:سبب تاخیرِ اجابتِ‌ دعای مؤمنای بسا مُخلِص* که نالد در دعاتا رود دودِ خلوصش بر سَما ۱تا رود بالای این سقفِ برینبوی مِجمَر* از اَنینُ الْمُذنِبین* ۲پس ملایک با خدا نالند زار:«کِای مُجیبِ* هر دعا؛ وِای مُسْتَجار* ۳بندهٔ مؤمن تضرُّع می کنداو نمی داند بجز تو مُستند* ۴تو عطا بیگان, ...ادامه مطلب

  • دیدار معنوی مثنوی __ دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۶)

  • دیدار معنوی مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۴۶)حیرانیتا اینجا سخن بر سر آن بود که هر چند عطای غیبی وایسته به کوشش سالک نیست اما نتیجهٔ حاصله از مجاهدات؛ فرد صادق را به چنان حیرتی می کشاند که مستعد ادراک ودریافت پاداش حق می گردد:در دلت خوف افکند از* موضعیتا نباشد غیرِ آنت مَطمَعی* ۱۳در طمع*؛ فایدّهٔ* دیگر نهدوآن مرادت از کسی دیگر دهد ۱۴ای طمع در بسته در یک جای؛سخت!کآیدم میوه از آن عالی درخت ۱۵آن طمع زآنجا نخواهد شد وفا بل؛ ز جایِ دیگر آید آن عطا ۱۶آن طمع را پس چرا در تو نهاد؟چون نخواستت* زآن طرف آن چیز داد؟ ۱۷از برای حکمتی و صنعتی نیز تا باشد دلت در حَیرتی ۱۸تا دلت حیران بوَد ای مُستَفید*که: « مرادم از کجا خواهد رسید؟» ۱۹تا بدانی عجز خویش و جهل خویش تا شود ایقان تو در غیب بیش ۲۰هم دلت حیران بوَد در مُنتَجَع*که چه رویاند مُصَرِّف* زین طمع؟ ۲۱طَمْع داری روزیی* در درزیی*تا ز خیّاطی بَری زر تا زیی*۲۲رزقِ* تو در زرگری آردپدیدکه ز وَهمت بود آن مَکسب* بعید ۲۳پس طمع در درزیی بهرِ‌چه بود؟چون نخواست آن رزق؛ ز آن جانب گشود؟۲۴بهرِ‌نادر حکمتی در علمِ حقکه نبشت آن حکم را در ماسَبَق* ۲۵نیز تا حَیران شود اندیشه اتتا که حیرانی بود کل پیشه ات ۲۶(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات ۱۳ تا ۲۱ :*از موضعی؛ در موقعیّتی [ اینجاحرف اضافهٔ از؛معنی «درونِ» می دهد]*مَطمَع؛ آنچه مورد طمع قرار گیرد--*طمع؛چشمداشت -*فایده؛ نتیجه و اثری که مطابق بانظام علت و معلولی؛ و به اذن خدا روی دهد.[ بنا بر نظر مولانا] در اوائل داستان هم اینکلمه به مفهوم ثمر و نتیجهٔ رویدادی بکار رفته است:آن صوَر در بزم؛ کز جامِ خوشی ست فایدهٔ او بیخودی و بی هشی ست .. (بیت ۳۷۳۳ در همین حکایت)*نخواستت را برای رعایت وزن بخوانیدنَخُستت - *مُستَفید؛ خوا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها